-جوانَڪبزرگ!این بار قلب شیخ حال گریه دارد..
مستمع دل پر دردم میشوی؟(:
+یاشیخ!
تورا چه شد ڪه سفره دلت را نزد چونی منی می گشایی؟
بگو شیخ...بگو ڪه قلب بی قرارم اسیر زنجیر شده و بازنده تر از همیشه بارانی است...
ظرفی میشوم برای قطرات بارانت :)
متبـّـرڪ میشوم به زلال عشق . .
-میدانی جوان، تا عمر داشتم از خدای خود،خدای خود را خواستم ولاغیر...
چیزی جز این نخواستم...
در این چند صباح و لیالی،هرچند لایقش نبودم،ولی معشوق گوشه زلفش را به قلبم گره زده بود اما من دل ندادم به لطف او...
سر من گرم سرگرمی هایی بود که او از آنها اسباب ساخته بود برای همان لحظهدیدار،اما من سرگرم اسباب بودم و از مقصدی ڪه جلوی چشمم فرمایش لطف میڪرد غافل....
+میفهمم تورا شیخ جوان!!
دل جوان تو معشوقی را از دست میدهد ڪه قریب به نَود روز اورا در اختیار داشت و قدر نمیدانست،ولی حالا به یکباره به خود آمد و جگرش داغ شد از این دوری و صدبار ازین غفلت .
میدانم،تمامش را از بَرّ شدم در این روزی ڪه روز فراق است...
غفلت را چه باید نامید اگر من نیستم..؟
-جوانڪشیخمسلڪ! پاره تنم را از خودم گرفتم..
دیگر آتش وجودم خاموش نخواهد شد...
تا دیدار دوباره یار...
+شیخ!از خدا بخواه یادش را در قلبت به لطفش زنده بدارد
آتشت بزند به عشق خودش
به خداوند جلیل ڪه عاقبت بخیری جز این چیزی نیست...
عشق..🌱
-آمین به حقِ حقُ الیقین...!
#شیخ