▪️این شب و روزها قدم‌به‌قدم، کاروان غمدیده کربلا را با اشک‌هایت بدرقه می‌کنی. صحرا به صحرا، همراه آنها می‌روی و درد می‌کشی. کوچه به کوچه... همراه عمه جانت، سنگینی نگاه‌ها و طعنه‌ها را بر شانه‌هایت حس می‌کنی... این همه داغ کمرشکن، آن هم برای دل مهربان و پر عاطفه شما! مولاجان! از کجای داغ اسارت بگویم که واژه‌ها تاب بیاورند؟! از چه بنویسم که چشمانت، خون گریه نکند؟! از چه بگویم که ناله‌ات به آسمان نرود؟! خودت بگو جز اینکه آمدنت را آرزو کنم مرهمی هست؟!