فرزند ابوالقاسم در تاریخ 27/6/1341ش به دنیا آمد. دوران ابتدایی را در مدرسه نور دانش و دوره راهنمایی را در مدرسه احمدیه از مدارس مذهبی و دوره دبیرستان را در دبیرستان ادب گذراند. پدرش دبیر ادبیات در آموزش و پرورش اصفهان بود؛ لذا در تربیت فرزندان خود و از جمله محمدرضا نهایت کوشش را داشت و اجازه داد در هیأت خردسالان بنی فاطمه تحت نظر حاج آقا میر باقری، معارف دینی و احکام را بیاموزد.وی در سال 1357ش در راهپیمایی ها و تظاهرات مردمی بسیار فعال بود و بویژه با نوجوانان مسجد مصری همکاری داشت. شبی مأموران در حالی که آنها را تعقیب کرده بودند، پیرزنی پناهشان داده و در زیر زمین خانه نگهشان داشته بود. وی به مأموران گفته بود که اینان اقوام و مهمان ما هستند و مأموران بازگشته بودند.
وی در تحصن ماه رمضان در منزل آیت الله خادمی شرکت داشت و هنگام حمله مأموران حکومت نظامی وی از بام فرار کرده بود و خود را به خانه پدر بزرگ خودش رسانده و نجات یافته بود. وی دوران دبیرستان را با معدل بالای 18 سپری کرد ولی در این دوران تحول روحی بلندی برایش اتفاق افتاد چنانکه شخصیت اصلی خود را بازیافت.در احترام به پدر و مادر می کوشید و اهل تهجد و راز و نیاز شده بود و به اهل بیت (علیهم السلام) ارادت تمام داشت. مدتی در بسیج مدارس اصفهان فعالیت می کرد و پس از آنکه دیپلم را گرفت، در مدرسه علمیه امام صادق (علیه السلام) به تحصیل مشغول شد و همزمان امتحان کنکور داد و در رشته مهندسی نفت دانشگاه اهواز قبول شد. محمدرضا که در این ایام متحول شده بود بیشتر با مطالعه کتب مذهبی مثل آثار استاد مطهری در تفسیر قرآن و نهج البلاغه سطح آگاهی علمی و دینی خود را بالا می برد. وی به شدت با بنی صدر و موضع گیری های او مخالفت می کرد و در جلسات مسجد به افشای جنایت های بنی صدر می پرداخت.
سرانجام شوق رفتن به جبهه بی قرارش کرده و خدمت مادر رسید و گفت شما مرا حلال کنید تا اگر شهید شدم با رضایت شما باشد. مادر با ناراحتی ای که از فرزندش داشت، گفت: این حرفها را نزن. محمدرضا گفت: « نمی خواهی برای خدا پسرت را بدهی تا آن دنیا شفاعتت را بکند؟ مادر نگاهی به او کرد و گفت: من راضیم به شرطی که اگر شهید شدی، شفاعت مرا بکنی. محمدرضا آنقدر خوشحال شد که دست مادر را بوسید و با خوشحالی گفت: همین را می خواستم.
وی پیرو خط امام بود و به ندای امام با آگاهی و بصیرت تمام پاسخ گفت و اواخر اسفندماه سال 1360ش عازم جبهه شد و با دوست صمیمی خود، مصطفی دافعیان، در عملیات فتح المبین شرکت کرد و در جاده دهلران در باغ هفت( اکبر جزی) با آرپی جی یک تانک عراقی را منهدم کرد و مانع حمله دیگر تانک های عراقی شد.شایستگی و شجاعت بی مانند وی سبب شد تا به عنوان فرمانده گروهان انتخاب گردد. در تربیت اخلاقی و معنوی و آموزش نظامی گروهان خود سعی بلیغ داشت و نکات آموزنده ای از سوره واقعه و نهج البلاغه برای رزمندگان گروهان خود بیان می کرد.
محمدرضا در عملیات طریق القدس نیز شرکت داشت و به فرماندهی گردان امام جعفرصادق(ع) انتخاب شد. وی با نیروهای تحت امر خود مشورت می کرد و به بچه ها مسؤولیت می داد و از آنها نظرخواهی می کرد تا روحیه نیروهای خود را تقویت کند و آنها را با مسؤولیت آشنا سازد. در امور فرماندهی گردان بسیار منظم و دقیق بود. چنانکه در عملیات رمضان با گردان تحت فرماندهی خود در طرح مثلثی دشمن محاصره شد ولی در نهایت رشادت و مقاومت سخت توانست حصر را بشکند و نیروهای خود را سالم به عقب بر گرداند.
در عملیات محرم بر خلاف اینکه پیش از عملیات، دشمن تعدادی از چادرهای محل استقرار نیروهای پیاده را سوزاند و روحیه رزمندگان ضعیف شده بود، به همراه شهید ردانی پور موجبات تقویت روحیه نیروها را فراهم کرد و در گردان خود را فرماندهی کرد. در همین عملیات زخمی شد ولی هنوز بهبودی کامل نیافته بود که دوباره به جبهه بازگشت و برای انجام عملیات والفجر2 به کردستان رفت.روزی که از اصفهان عازم سفر بود، روزه بود و پدر و مادرش در زیر زمین مشغول خوردن ناهار بودند. پدرش گفت: بیا پایین ناهار بخور ولی مادرش گفت روزه است. پدرش به نزد او رفت و گفت حتماً تلفن بزن و با وی خداحافظی کرد و حدود ده روز بعد خبر شهادت وی را به اصفهان آوردند. محمدرضا در عملیات والفجر2 در حالی كه فرماندهی گردان امام صادق را به عهده داشت، در تاریخ 29/4/1362 در منطقه غرب پیرانشهر شرکت کرد و به تاریخ 15/5/1362ش یک روز بعد از سالگرد شهادت امام جعفرصادق(ع) به شهادت رسید.
پیکر پاک او به همراه چند نفر از رزمندگان در زیر آتش دشمن باقی ماند تا سرانجام سه هفته بعد موفق شدند، آن را به عقب انتقال دهند و از مدرسه علمیه امام صادق علیه السلام که مدتی در آن درس خوانده بود، تشییع و سپس در گلستان شهدای اصفهان، قطعه والفجر2، ردیف3، شماره 7 به خاك سپرده شد.