حالا که رفته‌ای بابا... من مانده‌ام و یک کنج خلوت حسن آرام کنار در نشسته و اشک میریزد زیرلب فقط برای خودش خاطره مادر و سیلی را یادآور میشود! بابا؟ حسین درکنار من گریه نمیکند فقط به رسم شما... کنار چاه می‌ایستد گاهی هم برای آرامش من در آغوشم میگیرد و تداعی میکند محبت‌های شما و مادر را... به جز ما، یتیمان کوفه بار دیگر با رفتنت یتیم شده‌اند بابا💔 @to_daryaee_man_kavir 🌼