📚 داستان کوتاه خانواده آقا موری 📘 این قسمت : فصل زمستان 🌴 زمستان نزدیک بود . 🌴 حیوانات باغ ، 🌴 هم باید غذای روزانه رو پیدا کنن 🌴 و هم برای فصل سرد زمستان ، 🌴 باید غذایی ذخیره کنن . 🌴 آقا موری و خانواده اش ، 🌴 هر روز غذای بیشتری در انبارش ، 🌴 ذخیره می کرد . 🌴 از میون همه حیوانات ، 🌴 سنجاب و موش و سوسکه ، 🌴 از همه تنبل تر بودند . 🌴 و هیچ اعتقادی 🌴 به ذخیره کردن غذا نداشتند . 🌴 به خاطر همین ، 🌴 گاهی تلاش و زحمت آقا موری رو ، 🌴 مسخره می کردند و می گفتند : 🪳 آقا مورچه بابا چه خبره ، 🪳 چرا این قدر زیاد تلاش میکنی ، 🪳 برو یه خورده هم استراحت کن ، 🪳 برو گشت و گذار 🪳 برو عشق و حال کن 🪳 فردا معلوم نیست 🪳 کی زنده است کی مرده 🌴 ولی آقا مورچه به اونا می گفت : 🐜 وقت برای بازی کردن زیاده 🐜 الان فصل تلاش و کوششه 🐜 و شما هم باید تلاش کنید 🐜 زمستون که بیاد 🐜 همه جارو برف می گیره 🐜 همه گیاهان و درختان می میرن 🐜 اون وقت دیگه 🐜 هیچی برای خوردن پیدا نمیشه 🐜 الآن تلاش می کنم تا اون موقع ، 🐜 بدون هیچ دغدغه ای ، 🐜 با بچه هام بازی می کنم . 🌴 روزها گذشت 🌴 و فصل زمستان از راه رسید 🌴 هوا سرد شد و برف بارید 🌴 حیوانات باغ ، به خونه هاشون رفتند 🌴 یه روز ، موش زبل ، 🌴 توی خونه اش می خواست غذا بخوره 🌴 اما دید هیچ غذایی نداره 🌴 با خودش فکر می کرد چیکار کنم ، 🌴 شکمش قار و قور می کرد ، 🌴 دید هیچ چاره ای نداره 🌴 مگه اینکه تو این هوای سرد ، 🌴 میون برفا ، دنبال غذا بگرده ، 🌴 همینطور که دنبال غذا می گشت 🌴 آقا سوسکه و بچه هاش رو دید 🌴 که داشتند دنبال غذا می گشتند 🌴 ناگهان آقا سنجاب هم آمد 🌴 و از گرسنگی ناله می کرد 🌴 با زحمت فراوان ، دنبال غذا گشتن 🌴 از خونه آقا موری ، 🌴 صدای بازی و خنده می اومد 🌴 بوی غذاشون ، توی باغ پیچیده 🌴 اما موش و سنجاب و سوسک ، 🌴 مجبور بودن هر روز تو هوای سرد ، 🌴 برای پیدا کردن غذا بیرون بیایند 🌴 تا از گرسنگی نمیرند ، 🌴 یه روز موش زبل به دوستاش گفت 🐭 هیچ توجه کردین که آقا موری ، 🐭 اصلا بیرون نمیاد 🐭 فکر کنم آقا موری غذا داشته باشه 🌴 همگی به خونه آقا موری رفتند ، 🌴 آقا موری پذیرایی خوبی از آنها کرد 🌴 سنجاب به آقا موری گفت : 🐿 تو از کجا غذا میاری ؟! 🐿 بگو ما هم بیاریم 🌴 آقا موری گفت : 🐜 یادتونه توی تابستون ، 🐜 بهتون می گفتم غذا جمع کنید 🐜 ولی شما فقط فکر بازی بودید 🐜 من الآن غذای کافی دارم 🐜 و می تونم فصل زمستان رو ، 🐜 به راحتی سپری کنم 🐜 چون من توی تابستان ، 🐜 فکر امروز رو می کردم 🐜 به همین خاطر ، 🐜 بیشتر تلاش می کردم ، 🐜 شما هم باید در فصل تابستان ، 🐜 فکر روزهای سرد زمستان را بکنید 🐜 و تلاشتون رو بیشتر کنید . 🌴 سنجاب و موش و سوسک ، 🌴 از تنبلی خودشون پشیمون شدند 🌴 آقا موری با مشورت خانواده اش ، 🌴 تصمیم گرفتند تا کمتر غذا بخورند 🌴 و مقداری از ذخیره غذاشون رو ، 🌴 به خانواده سنجاب و موش و سوسک 🌴 هدیه کنند 🌴 تا آنها نیز ، زمستان را سپری کنند . 📚 @dastan_o_roman 🇮🇷 @amoomolla