🌹
داستان دختر پوشیه پوش 🌹
🌹 مبارزه ای ، هیجانی 🌹
🌹 قسمت ۲۱ 🌹
🍎 سمیه ، با ناراحتی ،
🍎 به طرف مرضیه و داریوش رفت .
🍎 مرضیه با لبخند به سمیه سلام کرد .
🍎 اما سمیه ، بدون جواب سلام ،
🍎 دست مرضیه را گرفت ؛
🍎 و او را به گوشه ای برد و گفت :
🌷 مرضیه تو داری چکار می کنی ؟
🌷 چرا با این کثافت می گردی ؟
🌷 تو می دانی او کی هست ؟
🌷 این همانیست که شیدا را معتاد کرد .
🌷 داریوش ، یک احمق است ، یک آشغال .
🌷 او یک دختر باز است ، هوس باز است .
🌷 اصلاً آدم درستی نیست
🌷 باهاش نگرد دختر ، ولش کن .
🍎 مرضیه با لبخندی گفت :
🌟 چرا شلوغش می کنی سمیه .
🌟 من که کاری با او ندارم .
🌟 اون خودش سر راه ، جلوی مرا گرفت
🌟 و گفت که چندتا سوال دارم .
🌟 منم جوابش را دادم همین .
🌟 به خدا هیچ رابطه ای با هم نداریم .
🍎 سمیه ، خیلی نگران مرضیه بود .
🍎 اما مرضیه ، انگار نگران خودش نبود .
🍎 مرضیه ، دختری بود
🍎 که زود با همه صمیمی می شود .
🍎 و خیلی راحت ،
🍎 به هر کسی اعتماد می کند .
🍎 و همین امر ، در آینده ،
🍎 باعث نابودی او می شود .
🍎 بعد از کلاس سوم ،
🍎 دانشجویان ، دوان دوان ،
🍎 به طرف حیاط دانشگاه می رفتند
🍎 سر و صدا و همهمه ،
🍎 در حیاط مدرسه ، زیاد بود .
🍎 همه از همدیگر سوال می کردند که چی شده
🍎 سمیه نیز ، به طرف حیاط رفت
🍎 و در مسیر ، از دانشجوها می پرسید :
🌷 چیزی شده ؟! اتفاقی افتاده ؟!
🌹 ادامه دارد ... 🌹
✍ نویسنده : حامد طرفی
📚
@dastan_o_roman
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
📲 کانال محتوای تربیت کودک
🇮🇷
@amoomolla