🌹 داستان دختر پوشیه پوش 🌹
🌹🌹 قسمت ۴۰ 🌹🌹
🍎 محمودی گفت :
🌸 پس میگی چکار کنیم ؟
🍎 مسلمانی گفت :
☀️ دو راه داریم :
☀️ یا مثل سابق ، ایشون تنها برن
☀️ و ما مراقبشون باشیم
☀️ و یا اینکه یکی از ما ، با لباس زنانه و پوشیه ،
☀️ به جای خانم سیاحی به اونجا بریم .
🍎 سمیه گفت :
🌷 نه نمیشه ، خودم باید برم .
🍎 محمودی گفت :
🌸 باشه ؛ شما برید ما دنبالتون میایم .
🍎 سمیه به پارک رفت .
🍎 و بچه های بسیج ، او را تعقیب می کردند
🍎 و از همه چیز ، عکس و فیلم گرفتند .
🍎 و هنگامی که افراد کامبیز ، سمیه را دزدیدند
🍎 محمودی به پلیس زنگ زد .
🍎 کامبیز نیز ، به افرادش دستور داد
🍎 تا سمیه را بکشند .
🍎 یکی از افراد کامبیز ،
🍎 اسلحه اش را درآورد ،
🍎 و به طرف سمیه ، نشانه گرفت .
🍎 ناگهان صدای آژیر پلیس از بیرون آمد
🍎 و پس از آن ، صدای بلندگو ؛
🍎 که می گفت :
🚔 این خونه توسط پلیس محاصره شده
🚔 دستاتونو بذارید رو سرتون و بیایید بیرون
🍎 افراد کامبیز ،
🍎 به سرعت به طرف پنجره ها رفته ؛
🍎 و شروع به تیراندازی کردند .
🍎 عده ای نیز به پشت بام رفته ،
🍎 و با پلیس درگیر شدند .
🍎 کامبیز نیز با خشم و عصبانیت ،
🍎 به طرف سمیه رفت .
🍎 و به او سیلی محکمی زد و گفت :
🔥 ای لعنتی !
🔥 تو همه کارها و برنامه های مارو بهم ریختی .
🍎 سمیه ، که دستانش به پشت بسته شده بودند
🍎 با پایش ،
🍎 لگد محکمی به پای چپ کامبیز زد .
🍎 سپس به پای راست او لگد زد .
🍎 کامبیز ، از روی درد ،
🍎 کمی به طرف سمیه خم شد .
🍎 سمیه نیز با سرش ،
🍎 ضربه محکمی به سر کامبیز زد .
🍎 و او را گیج کرد .
🍎 سپس با زانویش ، به شکم او ضربه زد .
🍎 و بدون اینکه مهلتی به او بدهد ،
🍎 پرید و با هر دو پایش ،
🍎 ضربه محکمی به سر کامبیز زد .
🍎 و او را نقش زمین نمود .
🌹
ادامه دارد ... 🌹
✍ نویسنده : حامد طرفی
📚
@dastan_o_roman
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
📲 کانال محتوای تربیت کودک
🇮🇷
@amoomolla