ساعت ۱۴ پایان شیفت من بود و کمتر از یک ربع به آن زمان مانده بود که گروهی از سالمندان برای زیارت وارد حرم شدند. یکی از آن ها به من گفت که مادرجان می شود تا ساعت ۳ هر جایی در حرم که گفتم، من را با خودت ببری. با این که برای آن روز برنامه ریزی کرده بودم اما گفتم که او زائر امام رضا(ع) است و نمی توان به درخواستش جواب منفی داد؛ بنابراین رکاب های ویلچر را باز کردم و او روی صندلی نشست. ابتدا رفتیم پنجره فولاد، در آن جا زیارت نامه اش را خواند و برای خودش روضه ای خواند و سپس گفت که من را به مسجد گوهرشاد ببر. در آن جا نماز خواند و سپس گفت که من را به آرامگاه شیخ حر عاملی و مرحوم نخودکی و ... ببر تا توفیق زیارت آن ها را هم داشته باشم. در این مسیر و در حالی که ساعت ۳ و نیم شده بود، به من گفت که می دانم که هیچ فردی به مهربانی و صبوری شما با من رفتار نمی کرد اما همین قدر بدان که من خیلی وقت بود که توفیق زیارت نداشتم و همه آرزویم این بود که یک بار دیگر به زیارت امام رضا(ع) مشرف شوم. راستش فکر نمی کردم که به این توفیق دست یابم اما خدا را شکر که قسمتم شد. در پایان شماره من را هم گرفت و رفت. بعد از چند روز، آقایی با من تماس گرفت و خودش را پسر آن خانم معرفی کرد و گفت: شما چند روز پیش مادر من را سوار ویلچر کردید که شماره تان را هم گرفته است. مادرم در این چند روز خیلی از زحمات شما برای ما و دیگر بچه ها و نوه هایش تعریف می کرد. هم می خواستم از شما تشکر کنم و هم بگویم که مادرم چند شب پیش از این دنیا رفت. خدا را شکر که خاطره آخرین زیارتش برایش شیرین تر از همیشه بود.   ‌‌‌‌ــــــــــــــــ 🚩 هر روز یک 👇 🆔 @dastanak_ir