🟠حکایت مرد انار فروش روزی روزگاری مردی بود که یک باغ پر از درخت انار داشت او هر سال در فصل پاییز انار ها را میچید ، روی سینی نقره ای قرار میداد و دم در خانه اش می گذاشت و روی کاغذی می نوشت : "لطفا یکی بردارید مجانی است." مردم از آنجا رد می شدند اما هیچکس اناری بر نمی داشت. یک سال مرد به فکر چاره ای افتاد . او اناری در سینی دم در خانه اش نگذاشت و در عوض فقط یک تابلوی بزرگ زد که روی آن نوشته بود: "ما بهترین انارهای این سرزمین را داریم و گرانتر از هر جای دیگری می فروشیم" و آن زمان همه ی مردان و زنان با عجله برای خرید انار به خانه ی مرد شتافتند. جبران خلیل جبران 👇👇 https://eitaa.com/dastanhayekhob