فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
*سلام، من امام جماعتم* (قسمت چهارم) هر چقدر جلوتر می‌رفتم اراده‌ام پولادی‌تر می‌شد اما هنوز ته وجودم یک نکند نشودِ ضعیف بود، احساس می‌کردم هرچقدر مصمم‌تر شوم آن صدا هم دورتر می‌رود تا جایی که بعد از تحت پوششِ مسجد گرفتن ۴۰ خانواده نیازمند، دیگر آن صدا را به کلی نشنیدم. یکی از بچه‌ها که نگران بود دستم را فشار داد: آ شیخ، ۴۰ خانواده را به شال مسجد گره زدی که برایشان کاری بکنی، نشود که دلز‌ده‌ و دست خالی برگردند؛ اما من فقط لبخند زدم چون ایمان داشتم که می‌شود. _۴۰ خانواده؟ آن هم برای یک مسجد نوپا؟! _حق دارید تعجب کنید اما اگر خدا بخواهد کن فیکون‌اش می‌کند؛ رزق است دیگر، هزار نفر جمع شوند تا زمین را به آسمان بدوزند که رزقتان نرسد اگر خدا اراده کند می‌رسد، آن هم از جایی که فکرش را نمی‌کنید. برنامه چیدم، برنامه‌ای که طبق آن بسته‌های معیشتی به صورت مستمر دست خانواده‌ها برسد؛ تهیه داروی خانواده‌هایی که بیمار داشتند اما نیازمند بودند هم با مسجد شد. خیلی از مردم با زور می‌توانستند دستشان را به دهانشان برسانند و زندگیشان پر از گره‌های کور بود، گاهی میشد خانواده‌ای چند ماه قبض عقب‌افتاده برق و آب داشتند و ممکن بود قطع شود خب به مسجد پناه می‌آوردند یا حتی موردی داشتیم که به اعتیاد مبتلا بود، از طرف مسجد آن بنده‌ی خدا را به کمپ ترک بردیم و الحمدلله روبه‌راه است. راستش را بخواهید من فقط وسیله‌ام و این‌ها همه از برکت مسجدی است که هیچ پشتوانه مالی‌ای ندارد اما با پیگیری‌ها و تماس‌ها و رو زدن‌ها می‌شود خانه‌ی امید، می‌شود پناهگاه.