غزلی از حرمت ساختهام با «مثلا»
گرچه خاک است روی قبر تو؛ اما مثلا
گنبدِ زرد تو خورشید شده میتابد
نور میگیرد از آن؛ گنبدِ خضرا مثلا
چه ضریحی شده کارِ هنرِ فرشچیان
جنسِ هر پنجرهاش هست، مُطلّا مثلا
چقدَر پارچهی سبز، گره خورده به آن
میکنی باز، تمـام گـرهها را مثلا
خادمانت همه دورِ سرمان میگردند
ما عزیزیم، در این صحنِ مُعلّا مثلا
تشنهها مست شوند از مِـیِ سقاخانه
ساقیِ میکده هم «حضرت سقا» مثلا
هیئتی شکل گرفتهست، میان حـرمت
نام هیئت شده «یا حضرت زهرا» مثلا
روضهخوانی وسطِ صحن، حکایت میخواند
قصهی کوچهای از شهر تو؛ حالا مثلا
مادری با پسرش رد شده از آن؛ امــــا
هیچ کس راه نبستهست بر آنها مثلا
دست نامردِ کسی هم وسط کوچه نبود
چادری خاک نخوردهست، در آنجا مثلا
مادرِ قصهی ما رفت، صحیح و سالم
وَ نپوشاند، رخ از دیدهی مـولا مثلا
بعدِ مجلس همه رفتند، زیارت کردند
تربتِ حضـرت زهـرا شده پیدا مثلا
نوكرنوشت:
حـســن جـان
از هر غریب در وطنِ خود غریب تر
از هرچه روضه، روضه ات آقا عجیب تر
یک عمر یادِ آن در و دیوار بوده ای
از کودکی به جانِ تو غم ها نصیب تر
صلي الله عليک يا سيدناالمظلوم يااباعبدالله الحسين
دفاع همچنان باقیست
https://eitaa.com/defa_baghist