┈••✾•🌹
#جوانآگاهایرانی /قسمت ۶🌹•✾••┈
✅ حذیفه در بستر بیماری
🔸بعد از این گفتگو، حذیفه به منزل خود برگشت. مردم هم متفرق شدند.
🔸عبداللهبنسلمه میگوید: در آن زمان بیماری که حذیفه از دنیا رفت، روزی برای عیادتش رفته بودم. همان روزی که از کوفه آمده بودم و هنوز امیرالمؤمنین به عراق تشریف نیاورده بود. در همان وقت که من نزد حذیفه بودم، آن جوان ایرانی انصاری نیز آمد، حذیفه به او خوش آمد گفت و او را نزد خود جای داد.
🔸[پس از مدتی] عیادت کنندگان از پیش حذیفه برخاستند و رفتند. جوان ایرانی روبه حذیفه کرده، گفت:
🔘ای اباعبدالله! روزی از شما شنیدم که از بریدةبنحصیب اسلمی تعریف میکردی که او از یکی از آنهایی که رسولالله به آنها دستور داده بود که به علیبنابیطالب به عنوان امیرالمؤمنین سلام کنند، شنیده بود که به رفیقش میگفت: «ندیدی که محمد چگونه پسرعمویش را گرامی داشت و مقام بلندی به او داد تا جایی که اگر میتوانست اورا پیامبر میکرد؟!» رفیقش به او گفت: «برایت مهم نباشد! هر وقت محمد از بین ما برود! حرفش زیر پایمان گذاشته خواهد شد» من از صدا زدن بریده به آن دو که روی منبر بودند [بعد از دنیا رفتن پیامبر و بازگشت بریده از سفر] گمان کردم که این دو نفر از این سخنان را گفته باشند؟
🔸حذیفه گفت: بلی، گوینده آن سخن
#عمر بود و آن که جواب داد،
#ابوبکر
🔘 جوان ایرانی گفت: انالله و اناالیه راجعون، به خدا اینها (توطئهگران) نابود شدند و اعمالشان تباه گشت.
🔸حذیفه گفت: اینها همیشه بر همان ارتداد (برگشت از دین) قرار داشتند. و آنچه که خدا درباره آنها میداند؛ بیش از این است.
🔘جوان گفت: دوست داشتم این کارهایشان را میفهمیدم ولی میبینم بیمار هستید و دوست ندارم با سخن و پرسشم شما را خسته کنم.
🔸و برخاست که برود حذیفه گفت: نه، بنشین برادرزاده! داستان آنان را از من فرابگیر گرچه برایم سخت است، چون گمان میکنم از بین شما میروم؛ دوست ندارم فریب منزلت آنها بین مردم را بخوری که به این اندازه میتوانم برای تو خیرخواهی کنم و امیرالمؤمنین و رسولالله اطاعت کنم و منزلت آن حضرت را بیان میکنم.
🔘جوان ایرانی گفت: ای اباعبدالله! چیزهایی را که از آنها میدانی برایم بیان کن تا نسبت به کارهایشان بصیرت داشته باشم.
آرشیو تخصصی کتاب
http://eitaa.com/joinchat/2158231571C5c516c51de
دفاع همچنان باقیست
https://eitaa.com/defa_baghist