هشتم اردیبهشت ۱۳۹۲ بود که از همه خانواده خداحافظی کرد و حلالیت گرفت و رفت. بعد از ۴۰ روز حضور در سوریه در ۱۴ خرداد ۱۳۹۲ روز شهادت امام موسی کاظم (ع) با دهان روزه و لب تشنه به شهادت رسید. در این مدت هر هفته تماس می‌گرفت و اصرار داشت که ما تنها نباشیم و به شمال نزد خانواده برویم و طوری رفتار می‌کرد که می‌دانست شهید می‌شود و بازگشتی ندارد. خبر شهادت را به شوهرخواهرم گفته بودند و خواهرم هم به من گفت بیا به شمال برویم. آن روز پسر هفت ماهه‌ام مریض شده بود و تب داشت و دخترم هم امتحان مهمی داشت. هر چه خواهرم اصرار کرد من قبول نکردم و گفتم باید از محمدحسین اجازه بگیرم. خواهرم گفت همسرت که اجازه داده بود به شمال بروی. وقتی دید من راضی نمی‌شوم گفت برادرمان تصادف کرده و حالش خوب نیست باید برای دیدنش به شمال برویم. به هر نحوی بود من را به شمال بردند. من اهل لنگرود هستم و همسرم اهل رشت. خواهرم گفت باید به خانه مادرشوهرت برویم. نزدیک منزل مادر شهید خواهرم شروع کرد به گریه کردن و همسرش زیارت عاشورا زمزمه می‌کرد. وقتی به خانه مادر شهید رسیدیم جمعیت زیادی در آنجا بودند. همه این اتفاقات و تصاویر در ذهنم نشان از شهادت محمدحسین داشت، اما من اصلا نمی‌خواستم باور کنم که برایش اتفاقی افتاده و شهید شده است. وقتی برادرم آمد و من را در آغوش گرفت، گفت تو همسر شهید شدی. آنجا بود که دیگر متوجه حال خودم نشدم. روز ۱۶ خرداد به ما خبر شهادتش را دادند و شنبه ۱۸ خرداد برای تشییع ابتدا به تهران که محل کارشان بود و بعد به قم بردند و دور حرم حضرت معصومه (س) طواف دادند و در شمال هم به خاک سپردند.