📝شعری برای حاج قاسم عزیزمان... اولش حیرت و انکار سراغم امد کم کم از هر طرفی شعله ماتم امد خانه در خانع خبرها تل اوار شدند کوچه در کوچه همه شهر عزادار شدند چشممان وا نشده باز به شب برگشتیم صفحه در صفحه چهل سال عقب برگشتیم خاطره خاطره جنگ که در یاد امد دست یاران سفر کرده به فریاد امد یادمان امد از قوم سفرها رفتند گرچه دیریست که از یاد خبر ها رفتند بر سر خانه عصیان زده ارام شدیم چشم درچشم همه یکسره تکرار شدیم چشم درچشم همه بغض عمیقی بودیم خیره درسرخی تابان عقیقی بودیم بغض دربغض شکست و همه ازاد شدیم اوج تاریخ چهل ساله فریاد شدیم گرچه ماجنگ ندیدیم ولی جنگیدیم صبح یک جمعه به چشم خودمان هم دیدیم صبح یک جمعه که از همهمه بیدار شدیم همه تعبیر به خونخواهی سردار شدیم...💫