✅یک شب در ایام محرم ، آیت الله حق شناس(ره) که در جهرم به سر میبردند ، سراسیمه از خواب بیدار شدند و اطرافیان را بیدار کردند و سراغ شخصی به نام داش منصور را می گیرند! اطرافیان میگویند: آقا این شخصی که شما سراغ او را میگیرید وجهۀ خوبی ندارد و به فسق و فجور معروف است. آیت الله حق شناس میفرمایند هرکه هست و هر چه هست او رابیاورید ؛ صبح روز بعد اطرافیان درب خانه داش منصور میروند و خانواده اش میگویند که به لار رفته و به این زودی ها برنمیگردد ، به لار میروند و بعد از مدتی او را پیدا میکنند و به محضر آقای حق شناس میاورند. داش منصور تا آقا را می بیند عرضه میکند: بخدا من خلافی نکرده ام چون در اینجا آبرو نداشتم تصمیم گرفتم ایام محرم به لار بروم و آنجا عزاداری کنم. آیت الله حق شناس او را در بغل میگیرد و ابراز محبت میکند و میفرماید: چه کرده ای که آزاد شدۀ امام حسین علیه السلام شده ای؟ متوجه منظور آقا نمیشود تا ایشان خوابی را تعریف میکنند و منصور میگوید قبل از رفتن به لار به سراغ برادر همسرم رفتم که خانواده ام را به او بسپارم که گفتند به منزل حاج بُنکدار رفته ، رفتم و دیدم عده ای جمع شده اند تا آتش زیر دیگ(نذری) را که خاموش شده بود روشن کنند که من رسیدم از من کبریت خواستند و من آتش زیر دیگ را روشن کردم! آیت الله حق شناس او را از قبل نمی شناخت اما در عالم رویا دیده بود بواسطه روشن کردن یک کبریت او را از آتش دوزخ نجات داده اند و بعدها داش منصور عبدی مطیع در برابر مولای خود میشود. » •••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈ @del_tang_karbalaa