پشت پنجره فولاد زائری صدا میزد با نوای نقاره بانگ ربنا میزد چشم مادری خیره رو به سوی گنبد بود زیرلب دعا میکرد ناله بی صدا میزد زیر نم نم باران پا برهنه خیس از اشک دل به عمق دریای آبی ولا میزد ثامن الحجج رحمی، کودکم پریشان است روی دست رنجورش بچه دست و پا میزد آخرین امیدش را با دخیل اشک و آه مادری گره پشت نیت شفا میزد یا رئوف و یا سلطان! نام مادرت زهرا... مُهرِ عافیت را در پای نسخه‌ ها میزد چشم او پر از باران وقت شرعی مشهد خادمی که جارو بر فرش کبریا میزد عطر ناب گلبانگی با شفای گلبرگی روی ماذنه حرف از رأفت رضا میزد پشت پنجره فولاد همچنان هیاهو بود 🅿️اختصاصی دلدادگی💙 🖌سمیه زارع @deldadegi دلدادگی💙