هدایت شده از پارازیت
هر روز زنی زنگ میزد لباسهای که شوهرم پوشیده رو بهم میگفت.... زندگی آروم و عاشقانه ای داشتم شوهرم عاشقم بود. اون روز زنی زنگ لباسهای شوهرم حتی رنگ لباس های زیرشم گفت چی پوشیده .بهم ریختم منتظرم موندم شوهرم بیاد وقتی لباساشو عوض میکرد دیدم مو به مو درست گفته جریان به شوهرم گفتم ولی خندید گفت خیالاتی شدی چند روز یبار اون زن زنگ میزد رنگ همه لباسهای شوهرمو میگفت و مخندید و دیوانه میشدم روز تعطیلی شوهرم اصرار کرد برم خونه مادرم منم خوشحال از دیدن مادرم رفتم اونجا که اون زن زنگ زد رنگ لباسهای راحتی شوهرمو که تو خونه پوشیده بود گفت باعجله رفتم خونه ام شوهرم ...😱😱 https://eitaa.com/joinchat/763953649C682a8d5c9c