هم ساده دلم را برد، هم دار و ندارم را
خنديد و گرفت از من آرام و قرارم را
يك دكمه رها كرد و اندوه زمستان رفت
در يك شب پاييزى آورد بهارم را
میخواستم آن گل را پرپر نكنم خود خواست
من چشم بر او بستم، او راه فرارم را
ميمردم و ميخنديد، ميديد و نميديدم
چشمان خمارش را، چشمان خمارم را
تا در دل هم باشيم تاوان بدى داديم
او گيره ى مويش را من ايل و تبارم را
|
#سيد_تقى_سيدی |
@deli_ism ♥