هم ساده دلم را برد، هم دار و ندارم را خنديد و گرفت از من آرام و قرارم را يك دكمه رها كرد و اندوه زمستان رفت در يك شب پاييزى آورد بهارم را میخواستم آن گل را پرپر نكنم خود خواست من چشم بر او بستم، او راه فرارم را ميمردم و ميخنديد، ميديد و نميديدم چشمان خمارش را، چشمان خمارم را تا در دل هم باشيم تاوان بدى داديم او گيره ى مويش را من ايل و تبارم را |‏ | @deli_ism