نمی شناخت سر از پا برای دیدنشان چقدر ذکر ودعا خواند تا رسیدنشان دوتا زره به تن کوچک دو آهو کرد و چشم برد به دل بردن و چمیدنشان به شاد کردن قلب حسین می ارزید بهای این همۀ تا ابد ندیدنشان به دست خویش درختی ز میوه هاش گذشت و باد سر زده آمد برای چیدنشان و حس مادری اش بود اینکه دقت کرد به طرز پا شدن و رفتن و دویدنشان به روی خویش نیاورد اشک را؟ اما خمید مادر غمدیده با خمیدنشان به زیر سم ستوران و زیر پنجۀ تیغ نگاه کرد دوباره به قد کشیدنشان حسین بود کنارش نخواست گریه کند به دل بریدنشان و به سر بریدنشان در آسمانِ دلِ مادری که زینب بود هنوز مشت پری مانده از پرشان (مهدی رحیمی) eitaa.com/joinchat/3848601639C18dab506c9 🏴🏴🏴🏴