🪴 🦋 🌿﷽🌿 اما... اما یک چیز هست که مى تواند و آن اشارات پنهانى چشم سجاد است ، و آن نگاههاى شکیب جوى امام زمان توست . و تو جان و دل به فرمان این اشارات مى سپارى ، سکوت مى کنى و آرام مى گیرى . اما گریه و ضجه و غلغله ، لحظه به لحظه شدیدتر مى شود آنچنانکه بیم اعتراض و عصیان و قیام مى رود. نگرانى و اضطراب در وجود ماءموران و دژخیمان ، بدل به استیصال مى شود و نگاهها، دستها و گامهایشان را بى هدف به هر سو مى کشاند. راهى باید جست که آتش کلام تو، کوفه را مشتعل نکند و بنیان حکومت را به مخاطره نیفکند. تنها راه ، کوچاندن هر چه زودتر کاروان به سمت دارالاماره است . سربازان و دژخیمان ، مردم را از کاروان جدا مى کنند و با هر چه در دست دارند، از نیزه و شمشیر تا شلاق و تازیانه ، کاروان را به سمت دارالاماره پیش مى رانند. ازدحام جمعیت ، عبور کاروان را مشکل مى کند، چند ماءمورى که پیش روى کاروان قرار گرفته اند، ناگهان تازیانه ها را مى کشند و دور سر مى چرخانند تا سریعتر راه را باز کنند و کاروان را به دارالاماره برسانند. گردش ناگهانى تازیانه ها مردم را وحشتزده عقب مى کشد و بر روى هم مى اندازد. اما راه کاروان باز مى شود. شترها به اشاره ماءموران به حرکت درمى آیند و علمها و پرچمها و نیزه هاى حامل سرها دوباره افراشته مى شوند. و تو... ناگهان چشمت به چهره چون ماه برادر مى افتد که بر فراز نیزه ، طلوع ... نه ... غروب کرده است . خون سر، پیشانى و محاسن سپیدش را پوشانده است و موهاى سرخ فامش در تبانى میان تکانهاى نیزه و نسیم ، به دست باد افتاده است . تو سرت سلامت باشد و سر معشوقت حسین ، شکافته و خون آغشته ؟! این در قاموس عشق نمى گنجد. این را دل دریایى تو بر نمى تابد. این با دعوى دوست داشتن منافات دارد، این با اصول محبت ، سر سازگارى ندارد. آرى ... اما... آرامتر زینب ! تو را به خدا آرامتر. اینسان که تو بى خویش ، سر بر کجاوه مى کوبى ، ستونهاى عرش به لرزه مى افتد. تو را به خدا کمى آرامتر. رسالت کاروانى به سنگینى پیام حسین بر دوش توست . نگاه کن ! خون را نگاه کن که چگونه از لابه لاى موهایت مى گذرد، چگونه از زیر مقنعه ات عبور مى کند و چگونه از ستون کجاوه فرو مى چکد! مرثیه اى که به همراه اشک ، بى اختیار از درونت مى جوشد و بر زبانت جارى مى شود، آتشى تازه در خرمن نیم سوخته کاروان مى اندازد. یاهالال لما استتم کمالا ما توهمت یاشقیق فؤ ادى غاله خسفه فابدى غروبا کان هذا مقدرا مکتوبا)( اى هالل ! اى ماه نو! که درست به هنگامه بدر و کمال ، چهره اش را خسوف گرفت و درچار غروب شد. هرگز گمان نمى بردم اى پاره دلم که این باشد سرنوشت مقدر مکتوب ... چه مى کنى تور را این کاروان دلشکسته ، زینب !؟ دختران و زنان کاروان که تا کنون همه بغضهایشان را فرو خورده بودند، اکنون رها مى کنند و بر بال ضجه هایشان به آسمان مى فرستند. همه اشکهایشان را که به سختى در پشت سد چشمها، نگاه داشته بودند، اکنون در بستر صورتها رها مى کنند و به خاك مى فرستند. ⛱🇮🇷⛱🇮🇷⛱🇮🇷 💖به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم💖 ☘ 🌷☘ 🌷🌷☘ 🌷🌷🌷☘ 🌷🌷🌷🌷☘ eitaa.com/joinchat/3848601639C18dab506c9 🏴🏴🏴🏴