بسم الرب الشهداء والصدیقین
#دلنوشته
بسم رب الشهدا والصدیقین
شاید از اینجا تا گلزار شهدای چیذر ظاهرا فاصله ی زیادی باشد اما وقتی دل مسافر می شود این فاصله به اندازه چشم برهم زدنی کوتاه میشود .باخود میگوییم ای کاش در اخلاق وکردار هم این فاصله برداشته شود وماهم منتخب خدا وجز انصار رسول خدا وفرزند گرامیشان شوییم. داستان از وقتی شروع شد که پدرم تنها امید وپناه زندگی ما ازپیش ما رفت واسمانی شد معلمی که رسم زندگی را همچون برادر شهیدش به ما اموخت هروقت به یاد روزهای آخر زندگیش می افتادم بغض عجیبی گلویم را میفشرد ساده بگویم از دنیا بیزارشده بودم حتی نمازم را نمیخواندم یک شب که گوشی دستم بود وحیران به صفحه آن خیره شده بودم بی اختیار به یاد عموی شهیدم افتادم همین که نوشتم زندگی شهدا محمد...نام چند شهید روی صفحه گوشی آمد بی اختیار دستم آمد روی نام شهید محمدرضا دهقان امیری .نگاه عجیبی وگیرایی داشت شروع کردم به جستجوی کانالی در مورد شهید دهقان امیری وعضو کانال شدن خاطرات مادر گرامی ایشان وخواهر بزرگوارشان مرا مجذوب کرد ازسرزندگی وشوخی های ایشان درعین معنویت عجیب ایشان. آنقدر که متوجه گذر زمان نشدم اصلا غم دلم را فراموش کردم تا اینکه صدای اذان مسجد محله من را به خود آورد اولش تردید داشتم که بلندشوم یانه که یاد نمازخواندن شهید دهقان امیری افتادم خجالت کشیدم. انگارکسی صدایم میکرد بلند شدم ونمازم را بعدازمدتها خواندم چه لذتی داشت ! بهترین نماز عمرم بود به خودم قول دادم تامیتوانم نمازم را بخوانم. باخود جمله ای که درکانال شهید خوانده بودم یادم آمد چه احساس قشنگی است که دراول صبح یاد یک خوب تورا غرق تمنا سازد. یادشان گرامی وراهشان پررهرو باد آمین به امید شفاعت ایشان.اللهم صل علی محمد وال محمد وعجل فرجهم
#ارسالیازشما
🌸
@delneveshte_shahid_dehghan