فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
صبح زود حمید می خواست بره بیرون، برایش تخم مرغ آب پز کرده بودم،وقتی رفتم از روی گاز بردارم احسان اومده بود پشت سرم وایساده بود،همین که تخم مرغ هارا برداشتم آب جوش ریخت پشت گردنش، هم عصبانی بودم که اومده بود تو آشپزخانه هم ترسیده بودم که نکنه طوریش بشه.حمید سریع خودشو رسوند تو آشپزخانه وباخونسردی بهم گفت : آروم باش..!(: تا تو آروم نشی بچه‌رو دکتر نمی برم، این قدر با نرمی و خونسردی باهام حرف زد تا آروم شدم،یه هفته تموم می بردش دکتر بهم می گفت:دیدی خودتو بیخود ناراحت کردی دیدی بچه خوب شد..🙃♥️ همسر