💠شهیدی که نحوه شهادتش را نقاشی کرد:
به گزارش مشرق، اول تو بگو؛ بگو قهرمانها چه شکلی هستند؟ چطور قهرمان شدهاند؟ چطور اسمشان برای همیشه سرزبانها ماندگار شده؟ بعد بگذار من برایت بگویم که زیر سقف تک تک خانههای ایران بزرگ و پهناور خودمان، هزار هزار روایت وجود دارد از زندگی قهرمانهای واقعی؛ نه آن شخصیتهای تخیلی فیلمهای هالیوودی. یکی از این خانهها، چهار دیواری یک خانه ساده و معمولی است در تبریز. خانه شهید حامد جوانی؛ یکی از همان قهرمانهای واقعی که گمنامند و کمتر کسی اسمشان را شنیده؛ شهید مدافع حرمی که در سوریه و بین غیر ایرانیها، به «شهیدِ ابوالفضلی» معروف شدهاست.
زندگی حامد جوانی اما افسانه نیست، قصه نیست؛ عین حقیقت است. همه آنهایی که حامد را میشناسند، شهادت میدهند به قهرمان بودنش، به قهرمان رفتنش... بگذار ماجرای رفتنش را اینطور برایت بگویم: «یک روزِ گرم اردیبهشتی، 1400 کیلومتر آن طرفتر از خاک کشورمان، یک جوان رعنای ایرانی بود و دهها نیروی تکفیری، یک جوان رعنای ایرانی بود و دهها داعشی تا دندان مسلح که از چهار طرف محاصرهاش کردند و ناغافل به سمتش آتش گشودند...آتش باران تکفیریها که تمام شد، باز هم این جوان ایرانی بود، همانجای قبلی، روی خاک لاذقیه...اما بدون دست، بدون چشم... با یک تن پر از ترکش... اسم این جوان حامد بود؛ حامد جوانی»
*اعزام دوباره و اینبار شهادت
بیتابیهای حامد برای رفتن به سوریه، تا 21 فروردین ادامه داشت، اما بالاخره در این روز با اعزام دوباره او موافقت شد و حامد دوباره رخت دفاع از حرم پوشید؛ این روز را هم مادر حامد خوب بهخاطر دارد:« با خوشحالی آمد و گفت مادر میخواهم یک قولی از شما بگیرم. من دوباره میروم سوریه، اما میدانم این بار شهید میشوم، قول بده وقتی خبر شهادتم را شنیدی گریه نکنی، گریه تو دشمن را شاد میکند... بعد پرسید: راضی هستی؟ گفتم حامدجان، چرا راضی نباشم؟ من افتخار میکنم که تو اینقدر عاشق اهل بیتی ...»
حالا نوبت پدر حامد است که برسد به ماجرای شهادت پسرش؛ لحظههایی که آنها به چشم ندیدهاند، اما حکایتش را ازدوستان وهمرزمان حامد شنیدهاند و در این دوسال، بارها و بارها موقع خواب وبیداری، توی ذهنشان به تصویر کشیدهاند:« من از دوستانش شنیدم که در منطقه لاذقیه یک روستای شیعهنشین در محاصره تکفیریها بوده و اوضاعش آنقدر وخیم بوده که حتی خود نظامیهای سوری برای آزادی آنجا پیشقدم نمیشدند اما حامد و چند نفر ازدوستانش داوطلبانه برای دفاع ازمردم مظلوم ومسلمان آنجا به آن روستا میروند. خوشبختانه چون حامد متخصص توپ وموشک بود، توانسته بودند ضربههای مهلکی به تکفیریها بزنند و آنها را تا اندازه ای عقب برانند. اما آنها حامد را شناسایی کرده بودند و بالاخره 23 اردیبهشت او را از چهارطرف غافلگیر کرده و زده بودند. حامد از همان روز به کما رفت. »
حالا تن صدای پدرآهستهتر است؛ بغض راه گلویش را بسته، چند لحظه سکوت میکند و بعد دوباره میگوید:« ما سوم خرداد بود که از این ماجرا مطلع شدیم، درچند روزی که بیخبر بودیم چون خودش گفته بود یک ماموریت مهم میرود و امکان تماس برایش وجود ندارد، خیلی نگران نبودیم...حتی یادم است، آخرین بار سه روز قبل از مجروحیتش با او صحبت کردم، زنگ زد و گفت : بابا من یک چیزی از شما میخواهم. گفتم بگو پسرم. گفت: فقط از شما میخواهم من را از ته دل حلال کنید... د. انگار که به خودش هم الهام شده بود که این مکالمه آخرمان است. »
(پایگاه خبری_تحلیلی مشرق نیوز،
منبع: جام جم آنلاین)
#شهید_حامد_جوانی
@dghjkb