🌺🌱🌺🌱🌺🌱 :مشکل کار‌های ما اینه که برای رضای همه کار می‌کنیم به جز خدا. 🌹🌿🌹🌿🌹🌿🌹🌿🌹🌿🌹🌿 : راوی:جمعی از دوستان شهید فراموش نمی‌کنم یک بار بچه‌ها پس از ورزش در حال پوشیدن لباس و مشغول خداحافظی بودند،یکباره مردی سراسیمه وارد شد،بچه خردسالی را نیز در بغل داشت با رنگی پریده و صدای لرزان گفت:حاج حسن (حاج حسن توکل معروف به حاج حسن نجار عارفی وارسته بود او زورخانه‌ای نزدیک دبیرستان ابوریحان داشت)کمکم کن:بچه ام مریضه دکترا جوابش کردند داره از دستم می‌ره نفس شما حقه تو رو خدا دعا کنید تو رو خدا....بعد شروع به گریه کرد. ابراهیم ( شهید ابراهیم هادی) بلند شد و گفت: لباساتون رو عوض کنید و بیائید توی گود. خودش هم آمد وسط گود.آن شب ابراهیم در یک دور ورزش دعای توسل را با بچه‌ها زمزمه کرد.بعد هم از سوز دل برای آن کودک دعا کرد آن مرد هم با بچه اش در گوشه ای نشسته بود و گریه می‌کرد. دو هفته بعد حاج حسن نجار بعد از ورزش گفت: بچه ها روز جمعه ناهار دعوت شدید! با تعجب پرسیدم:کجا!؟ گفت: بنده خدائی که با بچه مریض آمده بود، همان آقا دعوت کرده.بعد ادامه داد: الحمدللّٰه مشکل بچه اش برطرف شده.دکتر هم گفته بچه ات خوب شده برای همین ناهار دعوت کرده. برگشتم و ابراهیم را نگاه کردم مثل کسی که چیزی نشنیده آماده رفتن می‌شد. اما من شک نداشتم دعای توسلی که ابراهیم با آن شور و حال عجیب خواند کار خودش را کرده. @dhuchcjshahidebrahimhadi