حكايت سلطان و
#کله_پاچه
روزی سفره ای گسترانیده و کله پاچه ای بیاوردند.
سلطان فرمود:
در این کله پاچه اندرزها نهفته است.
سپس لقمه نانی برداشت و یک راست
" مغز " کله را تناول نمود،
سپس فرمودند: اگر می خواهید حکومتی جاودان داشته باشید، سعی کنید جامعه را از " مغز " تهی کنید!
آنگاه " زبان " کله پاچه را نوش جان کرده و فرمودند :
اگر می خواهید بر مردم حکمرانی کنید
" زبان " جامعه را کوتاه و ساکت کنید.
سپس " چشم ها و بناگوش " کله پاچه را همچون قبل برکشید و فرمود:
برای این که ملتی را کنترل کنید،
بر چشم ها و گوش ها مسلط شوید
و اجازه ندهید مردم زیاد ببینند و زیاد بشنوند.
وزير اعظم عرض کرد:
پادشاها! قربانت بروم حکمت ها بسیار حکیمانه بودند، اما جواب
#شکم ما را چه میدهید؟
ذات ملوكانه، در حالی که دست خود را بر سبيل های چرب خویش می کشیدند، با ابروان خود اشاره ای به " پاچه " انداختند و فرمودند:
شما " پاچه " را بخورید و " پاچه خواری " را در جامعه رواج دهید تا حکومت مان مستدام بماند.
#تذکر ۱
چون ترسیدیم بلائی را که سر صدا و سیما آورده اند ( قطع بودجه ) سر ما هم آورده
#یارانه مان را قطع کنند ، و مثل دکتر عباسی به سیه چالمان بیفکنند ، ملاحظه کردیم نوشتیم « سلطان » و گرنه با رنگ بنفش مینوشتیم « سلطان حسن سرخه »
#تذکر ۲
حقیر این وجیزه را بعد از
#سرقت تقدیم شما کردم چون مطمئن بودم دستگاه عدلیه پیگیر نخواهد شد ، همانطور که
#سرقت_علمی « حسن فریدون » را پیگیری نفرمودند !!!
@didebanehoshyar