🌺🌸🌺🌸🌺🌸🌺
داستان قنبر غلام حضرت علی
در حبشه پادشاهی بود بنام اشکبوس پسربرادری داشت بنام فتاح که ۳۳سال سن داشت که در شجاعت و دلاوری زبانزد همگان بود .
فتاح به دختر عموی خود علاقه داشت و او را از پادشاه خواستگاری کرد پادشاه گفت شرطی دارم که به مدینه بروی و سر علی بن ابیطالب را برایم بیاوری
فتاح قبول کرد.
اشکبوس پسر خود فضل را به همراه شش هزار سوار همراه فتاح کرد .
پس از دو ماه به مدینه رسیدند ، سربازان برای استراحت بیرون دروازه شهر ماندند و فتاح و فضل و ۱۲ نفر دیگر وارد دروازه شهر شدند تا علی را ببینند که چگونه مردی است . از قضا امیرالمومنین (ع) از آنجا میگذشت ، بیلی بر دوش گرفته بود که نخلستان را آب دهد .
فتاح گفت : ای جوان مرد پیش بیا از حال علی بپرسیم به حضرت علی ع گفت نامت چیست گفت عبدالله
فتاح گفت :ای عبدالله ایا علی را میشناسی حضرت فرمود : علی را کسی بهتراز من نمی شناسد با او چکار داری فتاح گفت آمده ام سر علی را جدا کنم .حضرت فرمود: علی با تو چه کرده است و فتاح ماجرا را تعریف کرد .
علی ع فرمود اگر از بت پرستی دست برداری علی خود سرش را تقدیم تو میکند .
فتاح گفت بگو ترکیب علی چگونه است.
حضرت فرمود :قد من قد علی و زور من با زور علی برابر است هر چه در علی موجود است در من نیز موجود است .
فتاح گفت بیا با تو کشتی بگیرم تا ببینم حریف علی هستم یا نه حضرت فرمود اگر بر من غالب شوی پس بر علی هم غالب خواهی شد .
فتاح شمشیر را به سمت سر حضرت حواله کردحضرت با بیل بر آن شمشیر زد وآن را تکه تکه کرد .
فتاح گرزی گران را به سمت حضرت فرود اورد حضرت با پنجه یدالهی و بازوی اسدالهی گرز را
از دست فتاح بیرون کرد فتاح شمشیری دیگر کشیده حواله سر ان سرور کرد شاه ولایت با پشت دست مبارک آن را رد نمود و فرمود :
سه نوبت حمله کردی و کاری پیش نبردی الحال مهیای این مرتبه باش فتاح سپر بر سر کشیده حضرت بیل را حواله کمر فتاح کرد حضرت دست دراز کرده کمر بند فتاح را گرفت و او را با سر دست بلند کرد و فرمود ای فتاح مرا بر تو رحم میاید و او را به زمین گذاشت و گفت بیا مسلمان شو فتاح گفت معلوم شد تو علی بن ابی طالب هستی یا علی مسلمان میشوم بدین شرط که مرا غلامی خود قبول کنی و حلقه بندگی در گوشم بیاندازی و مرا از خود دور نگردانی حضرت قبول کرد و فضل و فتاح و شش هزار سرباز از روی اخلاص مسلمان شدند .فضل به حبشه بر گشت تا پدر وافراد شهر را از بت پرستی به اسلام دلالت کند .
از معجزه علی ع مسیر دو ماه را به یک روز سپری کردند و به حبشه رسیدند اشکبوس ایمان نیاورد و قصد کشتن فضل و سربازان را کرد فضل فریاد زد یا علی ادرکنی به یک چشم به هم زدن علی و فتاح وارد شهر شدند همه مردم با اخلاص به دست علی ع مسلمان شدند بجز اشکبوس که کافر ماند و هر چه او را دلالت کردند و معجزه کردند به اسلام روی نیاورد . یا علی مددی