🔻 شرح ماجرای آخرین ساعات سلطنت محمد علی شاه از زبان حسن تقیزاده که آنجا حضور داشته و وقایع رو با چشم دیده
✍«برای اخراج محمدعلیشاه هیئتی تعیین شد که من هم جزء آنها بودم. روزی که ترتیب اخراج وی را دادیم، دارای قیافهای تکیده و شکسته بود. همسر او نیز مرتب گریه میکرد و از دوری احمد [احمدشاه پسر محمدعلیشاه] ناراحت بود. با آنکه در مورد اخراج محمد علیشاه خبری منتشر نشده بود، ولی عدهای زیاد در مقابل سفارت [منظور سفارت انگلیس است] در زرگنده آمده بودند و بعضی از مردم هم با خود اسلحه داشتند و میخواستند انتقام خود را از آن مرد [یعنی محمدعلیشاه] بگیرند.
هیئت، متوجه شد و از شهر [یعنی شهرداری] درخواست کرد که عدهای قزاق [یعنی نیروی نظامی] بفرستند. قزاقها آمدند و در دو طرف مستقر شدند. قیافۀ جمعیت بینهایت غضبناک و عصبانی بود. هیئت انتظار داشت که واقعهای روی بدهد. ازاینرو من جلو جمعیت رفته و آنها را به آرامش دعوت کردم.
ولی جمعیت همچنان عصبانی بود. تصمیم گرفته شد شاه مخلوع را از دربِ پنهانیِ سفارت خارج کنیم. شاه مخلوع وقتی مرا دید با قیافۀ بغضگرفته جلو آمده و به تُرکی شروع به احوالپرسی کرد. گریه به شاه امان نمیداد.
من به او گفتم: چرا عاقل کند کاری که بازآرد پشیمانی؟! بغض شاه ترکید. گفت: «خدا ذلیل کند شاپشال [نام گماشتهٔ نظامی روسیه در دربار قاجار] و امیربهادر [نام وزیر جنگ آن زمان] را، آنها مرا اغفال کردند تا روبهروی ملتم بایستم!» گفتم: «عذر بدتر از گناه.»
به او گفتم: «بههرحال الان چارهای نیست و خودکرده را تدبیر نیست. باید هرچهزودتر خاک ایران را ترک کنی. تا چه وقت میخواهی به این زندگی ذلتبار ادامه بدهی و زیر بیرق خارجی بمانی؟»
شاه در این موقع با صدای بلند میگریست، بطوریکه همۀ هیئت و سفرای روس و انگلیس از این حالتِ روحیِ شاه متأثر شدند. محمدعلیشاه دیگر آن شاهی نبود که روبهروی ملت خود ایستاده بود. مثل بچۀ مطیعی شده بود که پناهگاهی میجست.
چون شایع بود که محمدعلیشاه قصد خروجِ مقداری از جواهراتِ سلطنتی را دارد،
#ستارخان به تُرکی با فریاد گفت: «جیبها و اثاثهاش را بگردید.» من نزد ستارخان رفته و باز به تُرکی به او گفتم رعایت این مردک بیچاره را بکنید. این در وضع روحی بدی است.
ستارخان گفت: «مَن بیلمیرَم» یعنی من نمیدانم. من پیشنهاد کردم برای آنکه بهانهای به دست کسی داده نشود، اثاثیۀ شاه و حتی جیبهایش را به شکل زنندهای بازرسی کردند.
چند قطعه جواهر پیدا کردند که بلافاصله صورتجلسه شد و اعضای هیئت، زیر آن را امضا کردند. سپس ستارخان پا از این فراتر گذاشت و گفت اثاثۀ ملکهجهان [نام همسر محمدعلیشاه] را هم بگردید. من گفتم: «این کار زننده است.»
ستارخان چند زن را از بین کسانی که بیرون سفارت منتظر خروج محمدعلیشاه بودند صدا کرد و به شکلی موهن گفت اثاثیۀ خانم و خدمه را هم بگردید. زنها حتی سینهبند خانم را هم گشتند و در آنجا چند قطعه الماس یافتند.
شاه خواست مانع شود، ستارخان به ترکی گفت: «هرچه جنایت کردی بس نبود، حالا میخواهی داراییهای رعیت را هم به تاراج ببری؟!» و فحشی هم نثار شاه کرد! من هرچه خواستم ستارخان را دعوت به آرامش کنم میسر نمیشد و او مرتب مثل شیر میغرید و اسلحهاش را تکان میداد...
در آخر محمدعلیشاه به اعضای هیئت دست داد و از بعضی حلالیت طلبید، ولی چه سود؟ محمدعلی شاه لکههایی را که بر دامن تاریخ گذاشت هیچوقت پاک نخواهد شد. او ملتی را که آزادی میخواست کشت. مجلس را به توپ بست. به مردم ایران بیاحترامی کرد
و ملکالمتکلمین [از روحانیون مشروطهخواه] و صوراسرافیل [روزنامهنگار عصر مشروطه] را در باغ شاه خفه کرد...»
📚 منبع: مشروطیت ایران؛ محمود ستایش