💕 🌸🍃 خوشبختیش از دست بدم وچیزی کم نزارم. وقتی صحبت هاشون به اینجا رسید با خودم دل دل میکردم که بیرون برم یا نه، استرس عجیبی داشتم. پاهام سست شده بود... ولی آخه ریحانه از چی میترسی؟! مرگ یه بار شیون هم یه بار...! مگه این همه دعا نخوندی که سالم برگرده از سوریه؟! خوب الان برگشته و پشت در خونت وایساده، چرا این دست و اون دست میکنی. اگه دلش بشکنه و دیگه بر نگرده چی؟! آب دهنمو قورت دادم و در رو اروم باز کردم... آقا سید وسط حرفاش بود، یهو بابام گفت: - تو چرا اومدی دختر - بابا منم یه حرف هایی دارم - برو توی خونه شب میام حرف میزنیم - نه...میخوام ایشونم بشنون -گفتم برو توی خونه که اقا سید گفت: اقای تهرانی، همونجور که گفتم امروز اومدم فقط نظر ایشونو بشنوم و نظر هیچکسی به جز ایشون برام مهم نیست.پس بهتره حرفشونو بزنن -نظر ایشون نظر پدرشه -بابا... نه... -چی گفتی؟! - بابا من نمی دونم توی ذهن شما از این آقا چی ساختید، کسی ساختید که که دیگه. نمی دونم دربارشون چه فکری میکنید و نظرتون چیه. حتما فکر میکنید فقط دنبال پول شماست یا هر چیز این آقا خواستار ازدواج با من هست و یکی هست مثل بقیه خواستگارام، اما باید بهتون بگم که منم... تو تمام اون دقایقی که احسان خواستگاریم اومده بود و من جواب رد دادم من توی فکرم این آقا بود. علت عوض ... 🌸 🌹 ┄┅═✼🍃🌹🍃✼═┅┄ @sangarsazanbisangar ┄┅═✼🍃🌹🍃✼═┅┄