#به_نام_خدای_مهدی🌸🍃
#قلبم_برای_تو❤❤
#قسمت22
.✍
#سیدمهدی_بنی_هاشمی
-آره دیگه...مسئول دفاع مقدس ناسلامتی تویی دیگه
-آخه من رو شهدا راه نمیدن که
-این حرفها چیه...شهدا مهربون تر این حرفان...کافیه فقط یه قدم بر داری براشون
-هعیییی
-پوسترها و اینا آماده ان ...فقط ثبت نام و هماهنگی و اینا با تو
-باشه...توکل به خدا
از دفتر بیرون اومدم و به محل ثبت نام رفتم...
نوشته ی بالای بنر بدجور دلم رو هوایی کرد
من رو یاد خوابم انداخت...
بزرگ نوشته بود...
محل ثبت نام دعوت شدگان شهدا...
🔮از زبان مریم
یه زهرا رو تو حیاط دانشگاه دیدم
-سلام عروس خانم
-سلام زهرایی...خوبی؟!
-ممنون...چه خبرا؟!
-سلامتی...تو چه خبرا؟!
-هیچی؟!راستی راهیان نور نمیای؟!
-خیلی دوست داشتم بیام ولی خودت که میدونی چه قدر این ایام سرم شلوغه
-آره...ان شاالله سال دیگه با آقات میری دیگه
-ان شاالله...ولی فعلا که نسبت به راهیان و اینا علاقه ای نشون نداده...فک کنم امسال شهدا ما رو دعوت نکردن
-ببینه تو دوست داری حتما میبرتت دیگه...
-ان شاالله...
-آها...راستیییی...رفتم ببینم قضیه ثبت نام چجوریه و اینا دیدم مسئول راهیان عوض شده...
-خب به سلامتی
-نههه..اخه جالب اینجاعه که اون پسره شده مسئولش
-کدوم پسره؟!
-بابا همون که هی میاد باهات حرف بزنه و تو ازش خوشت نمیاد
-جدا؟؟؟؟اخه چی بگه آدم...یعنی یه تحقیق نمیکنن مسئولیت میدن به ایناحتما گول ریشش رو خوردن
-شاید واقعا پسر خوبی شده
-بعید میدونم
.
.
چند روز گذشت و ما هم مشغول خرید عروسی و اینا بودیم...
آقا میلاد اصرار داشت عروسی زودتر برگزار بشه...
دلیل اصرارش رو نمیدونستم ولی چون خودمم مشکلی نداشتم قبول کردم... هر روز که بیرون میرفتیم و زیاد راه میرفتیم یه درد خفیفی تو قلبم حس میکردم ولی بهش بی توجه بودم
راستیتش از بچگی یه مشکل قلبی داشتم ولی با قرص و دارو که میخوردم حل شده بود و خیلی وقت بود دکتر نرفتم
.
یه روز که بیرون رفته بودیم آقا میلاد گفت:
نظرتون چیه امروز ناهار بریم جیگر بزنیم؟!
که معصومه سریع گفت: واییی من عاشق جیگرم مریم جون نظر تو چیه؟!
نمیدونستم چی بگم...ولی قبول کردم.
رفتیم تو جیگرکی و یهو دیدم آقا میلاد 30 سیخ جیگر سفارش داد
-چه خبره آقا میلاد
-آخه جیگر با یکی دو سیخ که معلوم نمیشه بخورین مطمئنم بازم میخواین...جیگرهای اینجا حرف نداره
.
بعد چند دیقه جیگرها رو آوردن و شروع به خوردن کردیم...آقا میلاد و معصومه تند تند میخوردن و من به زور سه سیخ رو خوردم...
که معصومه گفت:
-فک کنم دوست نداریا مریم جون؟!
.
#ادامه_دارد...
#دوستانتان_را_دعوت_ڪنید 🌸
#کپی_فقط_با_ذکر_ایدی_کانال🌹
┄┅═✼🍃🌹🍃✼═┅┄
@sangarsazanbisangar
┄┅═✼🍃🌹🍃✼═┅┄