دلم تنگ تر از همیشه است واست ؛ تک تک سلول های بدنم اسمتو صدا میزنن؛ چت های قدیمیو مرور میکنم و اشک میریزم پای تک‌تکش ؛ یاد اتفاق های که افتاد آتیش به جونم میزنه ؛ بغض توی گلوم خونه کرده و داره راه نفس کشیدنو می‌بنده؛ من هیچوقت نمی‌خوام فراموشت کنم! نمی‌خوام لبخندتو فراموش کنم؛ من نگاه میکنم به عکساتو با خودم میگم یعنی تو هم دلت تنگ میشه؟! هنوزم هیچکس جرات نداره پشتت چیزی بگه؛ ناراحتم از اینکه بجای اینکه خودت باشی دارم با یه مشت عکس و ویس و خاطره های نصفه نیمه سر میکنم ؛ ببین رفتنت چنان بلایی سرم اورده که فکر نکنم هیچوقت مثل سابق بشم؛ من حتی از لبخند زدنم متنفر شدم! چون دهنم مزه خون میگیره ؛ ببین حالم بهم میخوره از تقدیر! حالم از روزای بعد تو بهم میخوره! ولی چاره ای هم بجز ادامه دادن ندارم! ‌‌