✍️📙خاطره ای از شهید میردوستی از زبان مادر بزرگوار ایشون:
مادر محمد حسین میگوید: "به قدری به حضرت ابوالفضل (ع) علاقه داشت که وقتی اسم مبارک حضرت میآمد،او از خود بی خود میشد.
برادرش در یکی از ماموریتها چشم راستش را از دست داد و جانباز شد،محمدحسین خود را مانند حضرت ابوالفضل(ع) فدای برادرش میکرد و به برادرش میگفت «عیب ندارد من عصای تو هستم و ناراحت نباش حتی اگر کور شوی من همراهت هستم...».
عاشق پسرش بود اما عشق به ائمه و حضرت ابوالفضل (ع) را بر هر چیز دیگری ترجیح داد و برای دفاع از حرم خانم حضرت زینب(س) عازم سوریه شد و سرانجام هم به آرزوی خود رسید و شهید شد.
او همیشه در جمع میگفت «من هیچ آرزویی ندارم جز شهادت!» همسرش هم از این حرف او دلخور میشد و میگفت مگر ما نیستیم، محمد یاسا نیست که تو این حرف را میزنی؟ اما محمدحسین با وجود عمر کوتاهی که داشت اما به تمام آرزوهای دنیویاش دست یافته بود.
روحش شاد و راهش پر فروغ🌹
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
🌷مرور خاطرات و فداکاریهای شهدا👇👇
https://eitaa.com/joinchat/1910374405Cad65d1faab