❣روزهای آخر... ☘از همیشه آرام تر بود. نماز شبش یک‌شب هم ترک نمی‌شد، محبتش به بچه‌ها هم بیشتر شده بود. 🔅من فکر می‌کردم چون چند وقت است ما را ندیده و الان پیش او هستیم این‌گونه شده است. روز آخر برای ناهار به خانه آمد. اول وضو گرفت و نماز خواند. نمازش همیشه با تعقیبات و نافله همراه بود. بعد هم ناهار خوردیم... 🌼🍃 زمانی که می‌خواست برود، پسر کوچکم به او گفت: «بابا، من هم می‌آیم.» وحید را خواباند و گفت: «باباجان، بگذار من بروم دزدها را دستگیر کنم، بعد می‌آیم و باهم به بیرون می­رویم.» زمانی که می‌خواست برود، یک نگاه به من کرد و در را بست و رفت😔 ─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─ 🌷 @dmnoor 💝درمسیرنور و شهدا💝