مردى است به نام حمید بن مسلم که به اصطلاح راوى حدیث است، مثل یک خبرنگار در صحراى کربلا بوده است. البته در جنگ شرکت نداشته ولى اغلب قضایا را او نقل کرده است. میگوید: کنار مردى بودم. وقتى على اکبر حمله مى کرد،همه از جلوى او فرار مى کردند. او ناراحت شد، خودش هم مرد شجاعى بود، گفت:قسم مى خورم اگر این جوان از نزدیک من عبور کند داغش را به دل پدرش خواهم گذاشت. من به او گفتم: تو چکار دارى، بگذار بالاخره او را خواهند کشت. گفت: خیر. على اکبر که آمد از نزدیک او بگذرد، این مرد او را غافلگیر کرد و با نیزه محکمى آنچنان به على اکبر زد که دیگر توان از او گرفته شد و چون خودش نمىتوانست تعادل خود را حفظ کند دستهایش را به گردن اسب انداخت، و چون خون جلوی چشمان اسب را گرفته بود اسب بجای اینکه به سمت خیمه ها برگردد به سمت لشکر دشمت حرکت کرد… اینجاست که جمله عجیبى نوشته اند: «فاحتمله الفرس الى عسکر الاعداء فقطعوه بسیوفهم اربا اربا» | ‌👉 @Do_KhatRoze 📜