مولای عزیزم ...
دلم آتش گرفته است . سینه ام می سوزد . بغض راه گلویم را بسته است . اشک امانم نمی دهد ...
تو بگو چه کنم ؟
بگو با غم ندیدنت ، با اندوه بزرگ فراقت چگونه سر کنم ؟
بگو بدون نظاره ی روی ماهت ، بدون شنیدن صدای مهربانت ، بدون استشمام بوی بهشتی ات ... به چه دلخوش باشم ؟
بگو عزیز دلم ...
بگو این جان ملتهب را چگونه آرام کنم ؟
این زندگی دور از تو هزار بار از مردن ، هراسناک تر است ..
تو بگو چه کنم ؟ ...