• یادمه تو صف گمشده های راهِت نشسته بودم بعد تو با یه خنده کنج لبای قشنگت اومدی اومدی و گفتی: تو همون بنده پر ادعای من نیستی؟ تو کجا و اینجا کجا؟! خندیدم اما نه از روی خوشحالی بلکه از روی شرم سرمو انداختم پایین و گفتم اره همونم اما الان گم شدم همه این حرفا رو میزدم اما از ته قلبم شاد بودم شاد بودم که دوباره پیدات کرده بودم نه ببخشید پیدام کرده بودی نه اینکه گمم کرده باشی ها نه اصلا بی خیال حس عجیبی بود احساس شرم و خجالت همراه با خوشحالی فقط اینکه وقتی به خودم اومدم تو بودی و من بودم و اون جمله زیبات که تو گوشم زمزمه میشد اشکالی نداره بلند شو دوباره شروع کن! تو همین‌قدر مهربون همین‌قدر بزرگوار و همین‌قدر دوست داشتنی هستی دلبر آسمونی :))))🌿 [❤️☁️] ____ |📖eitaa.com/dochar_m