کتاب رو بستم و چراغ مطالعه رو خاموش کردم .چقدر مامان بابا رو دوست داشت.یعنی میشه منم در آینده یکیو انقدر دوست داشته باشم؟
سعی کردم این فکرها رو از سرم بیرون کنم و بخوابم که دوباره یاد امروز افتادم .مامان راست میگفت نباید جوابشو اینجوری میدادم.باید یجوری محکم جواب میدادم که دیگه خودش از حرفش خجالت میکشید و عذر خاهی میکرد.
اخه اینا چه میفهمن وقتی همه ی سهمت از داشتن پدر یه چندتا فیلم چند دقیقه ای و چندتا دونه عکس رو کاغذ باشه یعنی چی؟چه میفهمن یه دختر بچه ی نه ماهه رو بزارن تو تابوت پدرش یعنی چی؟اخه اینا چه میفهمن از نگاهای پر درد یه بچه ی هفت ساله روز اول مدرسش به بچه هایی که با باباهاشون اومدن مدرسه.
اصن یعنی چی وقتی میپرسه بابا کجاست بهش بگن پیش خدا !
اینا اصلا چه میفهمن بدون پدر بزرگ شدن یعنی چی؟بدون پدر قد کشیدن یعنی چی؟همه و همه ی اینا بدون وجود پدر تو همه ی مراحل زندگیت یعنی چی؟*
ادامـہدارد...
نویسنده✍
#غیــن_میــــم🧡
#فـــاء_دآل💚
#کپی_بدون_ذکر_نام_نویسنده_حرام_است❌