♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤ ♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤ ♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤ ♤♡♤♡♤♡♤♡♤ ♡♤♡♧♡♧ ♤♡♤ ♤ ٵכݦ ۅ حۅٵ📓 عݪێ - ݦٵࢪٵݪ🎎 ³⁵ ↯↻ رفتم تو فکر . خوب از اینکه سالم بودیم خیلی هم خوشحال بودم . راست می گفت . می تونست اتفاق بدی برامون بيقته , ولی این دلیل نمی شد که بگم خدا ممنونم که من رو وسط این پایونی که معلوم نیست چه جک و جونوری داره انداختی - طلبکار گفتم من به خودت از این سقوط ناراضی نیستی ؟ خیلی قاطع جوابم رو داد درستکار – نه . چون می دونم با داره امتحانم می کنه که ببینه تو سختی ها چه جوریم ! نا فرمانی می کنم ؟ کفر می گم ؟ حواسم هست که همه چی تو فرمان خودشه ! ایمانم محکمه یا نه ؟ ... یا ممکنه تاوان یکی ت گناهانم باشه که باید شکرش رو به جا بیارم که بدتر از این رو برام نخواسته به یا می خواد با این سختی بهم درجه ی بالاتری بده . مثل کربنی که وقتی قراره بشه الماس باید فشار و گرمای خیلی زیادی رو تحمل کنه ، برای همین ناراضی نیستم . پوزخندی زدم - من – معلوم نیست تا فردا زنده بمونیم یا نه اونوقت چه و داری از این سقوط پر دردسر ! نگاهی به آسمون انداخت . درستکار - اگه بهش ایمان داشته باشین این تعبیر عجیب به نظر ن با حالت تمسخر گفتم من - ایمان چه ربطی داره به این چیزا ؟ درستکار - ایمان یعنی اعتقاد قلبی ، یعنی اعتماد داشتن بهش که هیچوقت بد بنده و رو نمی خواد من وقتی طعمه ی گرگا شدیم می بینیم این ایمان به چه دردی می خوره ! سرش و چرخوند به سمتم و در حالی که جایی تو تاریکی رو نگاه می کرد گفت درستکار - وقتی نماز نمی خونین یعنی ایمانتون به قدری نیست که بخواین بهش اعتماد کنین دیگه ! با تندی گفتم . من - من دلم می خواد نماز بخونم . چه اجباریه که شما دائم بهم می گین ! با طمأنینه گفت ..... כٵࢪھ ....🖋 ݕڂۅن ݕٵنۅ🖇 ۅێڙہ ٵسٺٵכ ✌️😁 ڪݐێ؟!نھ ڄٵنݦ:) پآࢪت اولمونھ↯↻ [ https://eitaa.com/dogtaranbehsti/13707 ] 〖🌸•@dogtaranbehsti🍭〗 ❥ . . 🌱כڂـ🌸ـٺـࢪٵن ݕـ🍓ـــہـــ🍬ـݜٺێ ♢ ♧♢♧ ♢♧♢♧♢♧ ♧♢♧♢♧♢♧♢♧ ♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧ ♧♢♧♢♧♧♢♧♢♧♢♧♢♧♢ ♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧♧♢♧♢♧♢ ♧♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧♧♢♧♢♧♧♢♧♢