💌 دخترونه حرم امام رضا علیه السلام
🦋 #یه_صفحه_کتاب پاشو! پاشو بانو یک آبی به دست و صورتت بزن. با این چشم‌های پفکرده و موهای برق گرفت
🦋 چشمم به کنار آیینه افتاد. کار علی بود. برگە‌ی یادداشت را برداشتم: همسر عزیزم دوستت دارم، بیشتر از همە‌ی دفعه‌هایی که بهت گفتم و بیشتر از همە‌ی دفعه‌هایی که می‌خواستم بگم و نشد... فقط صدای مامان صدیقه را میشنیدم که می‌گفت: جانم به فدای تو یا حسین ولی‌ الله.. اما یادداشت‌های دیگر علی، برای بانو زینب(س) بود: بانو زینب و کـاروانـی کـه آماده میشد برای رفتن، رفتن به کوفه همراه با کاروانی از زنان و کودکانی که همه داغ بر سینه داشتند و زخم بر تن. ِ سحرگاهِ رفتن است. زینب دنبال کسی می‌گردد بین کشته‌ها؟! بعد از شهادت عون و محمد، از خیمه بیرون نیامده بود. سحرگاه رفتن است و زینب گاه به‌ دنبال حسین، گاهی به دنبال عباس و اکنون به دنبال عون و محمدش میگردد. زینب خودش لباس رزم بر تن پسرانش کرد و فرستادشان به میدان. عون و محمد را بـه میدان فرستاد و خودش به خیمه بازگشت. گوشش به رجزخوانی عون بود. عـون رجز می‌خواند و بانو زینب آرام می‌گرفت که حسین هنوز تنها نشده‌. دیگر صدای عون نیامد. زینب گوشش را تیز کرد؛ اما... اشک‌های زینب آرام بر گونه‌هایش لغزید. صدایی بلند شد. صدای محمد، پسر کوچک زینب بود. رجز می‌خواند و زینب قربان صدقە‌ی پسرش میرفت. گویا زیرلب می‌گفت: پسر شجاع من، عباس‌وار و مردانه بجنگ! اندکی بعد، دیگر صدای محمد هم نیامد. زینب از خیمه بیرون نیامد؛ گویا شنیدم که می‌فرمود: پسرانم به فدای تو یا حسین ولیّ الله... سحرگاه رفتن است و زینب پسرانش را یافته است و کنار پیکرشان نشسته است. لابد باز قربان صدقه‌شان می‌رود و از نبردشان تعریف می‌کند که رو سفیدش کردند پیش حسین ولیّ الله.. 📚 برگی از کتاب قلب صبور 🔸بخشی از زندگی پرافتخار حضرت زینب (س) و خاطرات همسران و مادران شهدای مدافع حرم 🧕کانال حرم رضوی ┏━ 🕊  ━┓ @dokhtar_razavi ┗━ ❤️ ━┛