✨✨📒✨✨
#رمان_پاتوق ✨✨📒✨✨
📖
#در_آغوش_یک_فرشته
📋
#قسمت_هفتاد_و_هفت
📝
#نویسنده_آینازغفاری_نژاد
از پله ها آروم آروم پایین اومدم و به سمت تلفن رفتم
شماره مونا رو گرفتم...
بعد از گذشت چند دقیقه جواب داد
+ الو
_سلام مونا جان ، حالتون چطوره ؟
+ سلام ، ممنون
ببخشید شما ؟
_فرهمند هستم ، مروا فرهمند.
+ آها عزیزم
ای وای نشناختمتون شرمنده
_دشمنتون شرمنده .
یه زحمتی داشتم براتون.
+ درخدمتم عزیزم.
_ امروز میتونید بیاید خونمون برای تمیز کاری ؟!
مامان اینا یه مدت خونه نیستن ، منم نبودم ، خونه حسابی بهم ریخته شده
+ آره میتونم بیام.
فقط اینکه ساعت چند ؟
_هرچه زودتر بهتر
+ خب مروا جان ، امیرحسین رفته کلاس، کسی هم نیست بره دنبالش ، حدود یک ساعت دیگه کلاسش تموم میشه
من میرم دنبالش از اونجا هم میام خونه شما ولی ممکنه دو ساعتی طول بکشه ، مشکلی که نداره ؟!
_ نه نه چه مشکلی
پس دو ساعت دیگه حتما بیاید
فقط اینکه من یه کار مهمی دارم نمیتونم خونه بمونم
کلید ها رو همون جای همیشگی میگذارم دیگه خودتون بردارید 🙂
+ باشه چشم عزیزم
_ چشمتون بی بلا
خداحافظ
بعد از قطع کردن تماس ، بشکنی زدم ، اینم از این 😁
همین که خواستم از پیش تلفن بلند بشم ، یاد آنالی افتادم ، تلفن رو برداشتم و شماره اش رو گرفتم
چند تا بوق خورد ولی جواب نداد
از اینکه تلفنش خاموش نبود خیلی خوشحال شدم ! ممکن بود برگشته باشه خونه
دیگه کم کم داشتم از جواب دادنش ناامید میشدم که صداش توی تلفن پیچید
+ الو
سکوت کردم ...
+ الو
مگه با تو نیستم ؟!
هوی چرا جواب نمیدی؟😠
از لحنش عصبانی شدم و با صدای بلندی گفتم :
_ هوی و زهر مار !
چقدر بی ادب شدی تو
کلا رد دادی ها ! 😒
+ اوهوع مری جون
خودتم دست کمی از من نداریا !
چه خبر شده یاد من افتادی ؟
نکنه باز پول میخوای ؟! 😏
در برابر گستاخیش جوابی ندادم و بحث رو عوض کردم
_مامانت گفت بود وسایلت رو جمع کردی رفتی .
کجا رفته بودی ؟!
+ اولا مامان من اشتباه کرده که به تو گفته!
دوما به تو هیچ ربطی نداره من کجا رفته بودم 😑
_این چه طرز حرف زدنه آنالی ! 😐
الان خونه خودتونی ؟
+ همینه که هست 😒
نه خونه خودمون نیستم
_ پس کجایی ؟!
آدرس بده بیام پیشت
+ اوکی
برات اس ام اس می ...
سریع پریدم وسط حرفش و گفتم :
_ نه نه
من گوشیم خراب شده ، آدرس رو بگو یادداشت کنم
+ ببین خونه کاملیا رو که یادته ؟!
_ خب ...
+ خب و ... 😑
میگم یادته ؟
نفسم رو کلافه بیرون فرستادم و گفتم :
_ آره یادمه ، که چی ؟!
+ من اونجام
_ اونجا چی کار می کنی ؟!
+ داستانش مفصله
_ خیلی خب تا یک ساعت دیگه اونجام
کاری نداری ؟!
+ نه
بای
یک دفعه از دهنم در اومد و گفتم :
_ یاعلی 🙂
انگار آنالی متوجه نشد چون خیلی سریع تلفن رو قطع کرد
#ادامه_دارد .....
#هرشب_راس_ساعت_نه_باماهمراهباشید⏱
#پاتوق_دختران_مروارید
─┅─✵🕊✵─┅─
@Dokhtaran_morvarid
─┅─✵🕊✵─┅─