پیر شده بود اما همچون جوانان، راست قامت ایستاده بود. تنها، در گوشه‌ای از خانه. اصلا شما او را دیدید؟؟؟ هم‌صحبتش شدم، تا از تنهایی دربیاید. برایم از خاطراتش گفت. از آن روزها که برق نبود. روشنایی شهر و خانه‌ها با شمع و مشعل و گردسوز تامین می‌شد. شب که میشد، نور خورشید که از آسمان رخت برمی‌بست بچه‌ها دورش جمع می‌شدند، گاه مشق‌های نانوشته را می‌نوشتند و گاه بزرگی، از حافظ می‌گفت و از حافظ می‌خواند یا شاهنامه یا شاید هم مثنوی. راستی چقدر با این اشعار مأنوس هستی؟ کجای زندگی‌ات هستند؟ در طاقچه‌ی خانه؟ یا طاقچه‌ی دلت؟ ~~~ 🌿کانون فرهنگی تربیتی دخترانه باران🌧 ✨ @dokhtaraneh_baran