🌱وقتی مامان‌بزرگ و بابابزرگ‌های خانه سالمندان را دیدم، این آیه برایم مدام یادآوری می‌شد و من را در فکر فرومی‌برد: ۞ اللَّهُ الَّذِي خَلَقَكُم مِّن ضَعْفٍ ثُمَّ جَعَلَ مِن بَعْدِ ضَعْفٍ قُوَّةً ثُمَّ جَعَلَ مِن بَعْدِ قُوَّةٍ ضَعْفًا وَشَيْبَةً ۚ يَخْلُقُ مَا يَشَاءُ ۖ وَهُوَ الْعَلِيمُ الْقَدِيرُ (٥٤-روم) خداست آن كس كه شما را ابتدا ناتوان آفريد، آنگاه پس از ناتوانى قوّت بخشيد، سپس بعد از قوّت، ناتوانى و پيرى داد. هر چه بخواهد مى‌آفريند و اوست داناى توانا. همه درسالن جمع شده بودند و با واردشدنمان با جمعشان میتوانستم ذوقشان را از چشم های زیبایشان ببینم... بعد از گذشت دقایقی خانم پرستار گفت تعدادی داخل اتاق‌ها هستند. انتهای راهرو وارد اولین اتاق شدم، به سمت تخت اولین پدربزرگ می‌روم؛ سلامش می‌کنم... کمی منتظر می‌مانم تا جواب دهد، نمیشناسد؛ اما به هرحال لبخند می‌زند و او هم سلام می‌کند. به همین منوال ادامه میدهم تا با تمام مامان بزرگ‌ ها و بابابزرگ‌ها دیدارکنم و روزشان را تبریک بگویم. بعد گوشه‌ای ایستادم و به تک تکشان نگاه می‌کردم، به کسانی که نه من آنها را میشناختم نه آنها مرا... به کسانی که از تمام دنیا، فقط یک تخت داشتند آن هم در خانه سالمندان! ناراحتی روی سینه‌ام سنگینی می‌کرد اما سعی میکردم در این حال و هوا نمانم تا خاطرکسی پریشان نشود. -----•••💖•••----- @dokhtaranehaji_brn -----•••💖•••-----