🇮🇷°•| |•°🇮🇷 جوان‌تر بود. یک‌ پیراهن آبی‌ آسمانی و یک‌ شلوار نظامی پوشیده بود. توی هیئتی داشت چایی می‌داد و خدمت می‌کرد. گفتم: «عباس تویی؟» گفت: «خودمم‌!» نشستیم. بهم گفت: «سید! با لباس نظامی خریدن و...به شهادت نائل نمی‌شی. باید از پایه‌کار کنی. خودسازی کن. شهادت خودش می‌آد‌.»‼️ گفتم: «عباس چه کنم‌؟» گفت: «به همین اهل محله‌ خودت خدمت کن‌. دست این پیرمرد‌ها رو بگیر و دسته‌جمعی ببرشون زیارت علی‌بن‌مهزیار اهوازی.» داشت می‌رفت گفتم: «عباس‌ میری؟» گفت: «میرم باید به دوستان برسم‌.» گفتم: «کی تو رو می‌بینم؟» گفت: «به شما سر میزنم‌.»🌱 ناگهان از خواب بیدار شدم. 🔖حجت‌الاسلام اسماعیل موسوی_دوست شهید از شهرستان اهواز