روحیه ‌همڪاری خوبی داشت اما من راضی نمیشدم با آن همه ڪارطاقت‌فرسایشی که داشت وقتی به خانه میاید بخواهد دست به سیــاه و سفید بزند .. ولی با این همه اجــآزه نمیداد لباس‌هایش را بشویم یادم هست بعد از عملیات خِیبر ایشان دیروقت به خانه آمدند ،، سروپایش شنی و خاڪی بود آنقدر خسته بود که سرسفره خوابش برد تا آمدم ڪفش و جورابش را بردارم بیدار شد و با لحن خاصی گفت : این ڪار وظیفه شمــا نیست ،، زن که برده نیست من خودم این ڪار رو انجام میدم •. 🌱