روزهای جمعه می گفت: امروز می خوام یه کار خیر برات انجام بدم. هم برای شما، هم برای خدا.😍 وضو می گرفت و می رفت توی آشپزخانه. هر چه می گفتم: نکنید این کار رو، من ناراحت می شم، باعث شرمندگیمه.... گوش نمی کرد. در را می بست و آشپزخانه را می شست. 📚یادگاران، کتاب شهید صیاد