• 💚🌿💚🌿💚🌿💚 • °•○●﷽●○•° ✍️بھ قلمِ |میـم . علےجانپور اصلا کے باشم که بخوام نبخشم ! اصلا به من چه .. خواستم بگم اما نشد .. بدون اینکه جوابے بدم رفتم .. …… ﴿آیـھ﴾ +بله ممنون آقاۍ رحمتے .. _خب خانم عبدۍ ثبت نام کردم واستون ان شاءالله موفق باشید .. +خیلے لطف کردید ممنون .. پشت‌بند این حرفم صداۍ در اتاق بلند شد و بعد یک صدایے که خیلے آشنا بود :_سلام علیکم بےحال توجهے نکردم تا مکالمشون تموم بشه ، اما طولے نکشید که با حرف آقاۍ رحمتے از جام بلند شدم و برگشتم به عقب ... با دیدنش زبونم بند اومد ; اون .. اون مجتبے بود واۍ خدا چیکار کنم کاشکے بلند نمیشدم همونطور زل زده بودم بهش ، دست خودم نبود آخه دقیقا رو به روم بود .. با دیدن من ساکت شد و انگار وقتے دید فاصله‌اش با من زیاد نیست خجالت زده چند قدم عقب‌تر رفت .. و براۍ چند ثانیه سرشو انداخت پایین ، دستے به محاسن تقریبا بلندش کشید و بعد بدون توجه به من .. به صحبت با رئیس دانشگاه مشغول شد .. یه لحظه بغض کردم ، انتظار دیدنش رو تو دانشگاه نداشتم .. طولے نکشید که از اتاق خارج شد ! بعد چند ثانیه خداحافظے از آقاۍ رحمتے که نفهمیدم چطورۍ گذشت از اتاق خارج شدم .. وقتے در رو باز کردم دیدمش که یه مکث کوتاهے کرد اما با بستن در میخواست به راهش ادامه بده که صداش زدم .. +آقا مجتبے !.. … غریبانه رفت .. نگفت بخشید یا نه ، خیلے بهم بےتوجهے میکنه ¡ خیلے .. یعنے حال و روز من براش مهم نیست .. یعنے براش مهم نیست این روزا رو چطورۍ گذروندم ؟! خب حق هم داره ، نکنه دلت میخواد تحویلت بگیره ؟ با اون کارهایے که کردۍ .. نکنه دلت میخواد دور و ورت بپلکه ! آیـه اون مثل پسراۍ بےغیرتے که تو دانشگاه میبیننت دست و پاشون شل میشه فرق داره .. این غیرت داره .. غیرتے که حاضره جونشو واسش بده .. تو همین فکرا بودم که عاطفه رسید .. وقتے منو تو اون حال دید دوید سمتم و با نگرانے گفت :_چے شده ! با این حرفش یه قطره اشک از چشام جارۍ شد .. با بهت بهم نگاه کرد که گفتم :+هنوز نبخشیده منو .. ادامـه داࢪد ... ڪپـے بـھ هـࢪ نحـوۍ ممنـوع و پیگـࢪد قـانونـے داࢪد ❌ پـرش به پـارت اول ↯ http://eitaa.com/dokhtaranzeinabi00/23825 لینـک کانـالمونِ ↯ https://eitaa.com/joinchat/3764518990C8dcd051ac8 • 💚🌿💚🌿💚🌿 •