• 💚🌿💚🌿💚🌿💚 •
°•○●﷽●○•°
#آیٰـھِ
#قسمت112
✍️بھ قلمِ
#خـادمالــمهدۍ|میـم . علےجانپور
+رضا برو ماشینم رو روشن کن باید برم جایے ..
به پاهام اشاره کرد :_با این پاهاۍ سستت کجا میخواۍ برۍ ؟ فکر میکنے میتونے رانندگے کنے ؟
چند بار بهت گفتم برو دکتر شاید خداهے نکرده مشکلے وجود داشته باشه ..
+رضا خواهش میکنم ..
_چشم .. باشه
حداقل بیا بشین رو صندلے ..
…
رفتم نشستم تو ماشین
باید میرفتم گلزار شهدا ، فقط اونجا میتونست آرومم کنه ¡
پیش برادر شهیدم ..
نشستم کنار قبرش .. یه نگاه به اسم روۍ قبر انداختم " شهید گمنــام "
+اسمت گمنامِ !
ولے همیشه هستے ..
بودنت رو حس میکنم .. کنارمے !..
به حرفام گوش میدۍ ..
همه رفتن .. تک تک همه رفتن ..
فقط مونده رضا و حیدر ..
حیدر هم که ..
با این قلب خسته ام چیکار کنم ..
چرا انقدر تنهام !
چرا نمیشه برم ..¡
چرا همه سنگ ها میوفته جلو پام ..
سخته ..
جاموندن سخته ..
تا حالا به امید و آرزوۍ شهادت خواستم برم اما .. الان هدفم تغییر کرده ..
براۍ دفاع از حرم خانم میخوام برم ..
راهمون میدن ¡
تو مردونگے کن .. تو پا در میونے کن !
خب ؟
……
﴿آیـھ﴾
براۍ مامان که زنگ زدم گفتن نمیان
ازشون اجازه گرفتمو گفتم که میریم اونجا ، اونا هم خداروشکر قبول کردن
حدود چهار ساعتے تو راه بودیم تا رسیدیم دم در خونه عزیزجون اینا ..
انگار اومدم بهشت ..
چقدرر دلم برا اینجا تنگ شده بود !
وارد حیاط شدم که دیدم همه چے خیلے به هم ریخته اس ..
یه نگاه به داداش کردم ..
یه فکرایے تو ذهنم بود !
اۍ کاش میتونستم یکم اینجارو سر و سامون بدم ¡
البته تا وقتے که یادمه دست به سیاه و سفید نزدم ..
اما الان دلم میخواد اینجا رو ردیف کنم
رو به داداش گفتم :+داداشے .. میاۍ اینجارو تمیز کنیم ؟
_الان ؟! نزدیک غروبه خواهر من دیر وقته باید برگردیم
+عه داداش تازه اومدیم که ..
حداقل امشب اینجا بخوابیم .
چشاش گرد شد :_اینجا بخوابیم ؟
نه عزیز من .. امکان نداره من فردا کلے کار سرم ریخته .. تازه مگه به مامان نگفتے امشب برمیگردیم !
خب نگران میشن ..
خودمو مظلوم کردم :
+داداشے ! من به امید دیدن زهره اومدم الان که نزدیک شبه نمیتونم ببینمش که ..
دست به کمر شد ..
_هوا سرده اینجا هم که وسیله گرمایشے نداره چطورۍ میخواۍ شب رو صبح کنے ؟
+یه جورۍ میگذره دیگه .. اینجا کلے ملافه و پتو هست ؛ نگران نباش . باشه ؟
_باید برا مامان اینا زنگ بزنے اگر قبول کردن باشه ..
با خوشحالے رفتم سر وقت گوشیم ..
با هزار زحمت مامان رو راضے کردم ..
آخه مگه میشه بیام اینجا و زهره رو نبینمو برم !
باید حداقل ازش یه خبر بگیرم ببینم هنوز تو این محل هستن یا نه ..
با کمک داداش کل خونه رو برق انداختیم
با لبخند به خونه خیره شدم
که داداش آروم زد رو شونه ام :_چه عجب شما یکم تو کار خونه به ما کمک کردۍ ..
+عه داداش ..
خندیدو :_گشنمه ها نمیخواۍ یه چے بدۍ ما بخوریم !
+اومم اینجا که چیزۍ پیدا نمیشه ..
باید بریم خرید کنیم ..
میاۍ دیگه !
ادامـه داࢪد ...
ڪپـے بـھ هـࢪ نحـوۍ ممنـوع و پیگـࢪد قـانونـے داࢪد ❌
پـرش به پـارت اول ↯
http://eitaa.com/dokhtaranzeinabi00/23825
لینـک کانـالمونِ ↯
https://eitaa.com/joinchat/3764518990C8dcd051ac8
• 💚🌿💚🌿💚🌿 •