• 💚🌿💚🌿💚🌿💚 • °•○●﷽●○•° ✍️بھ قلمِ |میـم . علےجانپور تک به تک اومدن سمتمو بغلم کردن ..! حتے بعضیاشون رو نمیشناختم .. بعد چطور منو میشناختنو میخواستن آرومم کنن !.. رفتم تو آشپزخونه که دیدم داداش دم وایستاده و منتظره که چایے رو ببره .. مائده و مامان هم مشغول ریختن چایے بودن ..! حیدر با دیدنم لبخند زورکے زدو :_بیدار شدۍ ! چقدر دیر ، خوابالو .. به شوخے مجبوریش لبخند زدمو .. وارد شدمو :+کمک نمیخواین ؟! مائده نگاهے انداختو :_نه عزیزم برو استراحت کن .. رفتم سمت اجاق گاز و ادامه دادم :+خیلے خوابیدم .. زیاد استراحت کردم .. یکم کار کنم خسته شدم بے کار نشستم یه گوشه .. چیزۍ نگفت که داداش با یالله اومد داخل و سینے چایے رو برداشتو رفت !.. نشستم رو صندلے که داخل آشپزخونه بود .. داداش با سینے خالے اومدو نشست رو صندلے کناریم .. خیره شد تو صورتم .. سرمو تکون دادمو :+هوم ؟! _هیچے .. +داداش .. _جانم ؟! +میشه منو ببرۍ گلزار شهدا ! رنگ چهره اش عوض شد ، انگار دوست نداشت ببرتم .. یعنے احتمالا نگران حالم بود ! اما من خوب بودم .. دلم میخواست یکم با مجتبے خلوت کنم .. یکم باهاش حرف بزنم .. به یه جاۍ دیگه خیره شد که گفتم :+داداش ! میبریم دیگه آره ؟! یکم مکث کردمو بلند شدم :+خب اگه نبرۍ هم .. خودم میرم .. با این حرفم بلند شدو به سمت خروجے آشپزخونه حرکت کردو :_آماده شو پایین منتظرم .. لبخندۍ زدمو رفتم تو اتاق مجتبے .. از اونجایے که بعضے از لباسام اونجا بود عوضشون کردم . . لباس آقا مجتبے رو پوشیدم .. چون یه آرامش خاصے رو بهم منتقل میکرد ! که نمیدونستم از چیه ؟!.. … میدونے چیه .. من عاشقت شدم . . همون زمان که تو سازمان دیدمت .. همون موقع که اومدمو خواستم استخدام بشم براۍ کارهاۍ امنیتیتون ..! همون موقع که بخاطر امنیت یه دختر ایرانے ، براۍ پاک بودنش ؛ هر چند بےحجاب اما جون خودتو به خطر انداختے . . همون موقع قلبم لرزید .. اما نمیخواستم باور کنم که . . نمیخواستم قبول کنم که آیـه اۍ که نگاه به هیچ مرد بے حیایے نمیکرد ، اونایے که براۍ یکے مثل من غش و ضعف میرفتن تا فقط براۍ مدت کمے پیشم باشن .. آیـه اۍ که بهشون محل نمیزاشت .. بهشون رو نمیداد ، اما اون زمان قلبش پیش یه کسے گیر کرد که مذهبے بود .. سر به زیر بود ، غیرت داشت . . اصلا انگار خواست خدا بوده .. انگار اون تورو انداخته وسط راه من ، تا من یه تغییرۍ کنم .. تا من عوض بشم .. بشم اونجورۍ که اون میخواد . . خیره به اسم روۍ قبرش انداختم .. پاسدار شهید مجتبے کرامتے .. دستے روۍ قبرش کشیدمو گل هاۍ نرگس رو گذاشتم روش .. آقاۍ خونَم خیلے دوستت دارم .. بیش از اندازه .. شاید بیشتر از دنیا که نمیدونم چقدره . . فقط بدون جات همیشه این گوشه قلبمه ..' همیشه .. تا آخر عمرم حضورتو .. محبتتو ، عشق و علاقه اتو حس میکنم ..! ‌‌‌‌‌‌قشنگتـرین موسیقـی دنیـا یعنے صداۍ تپـشِ قلبِ کسے ڪه همـه زندگیتـه ... اما .. نیستے .. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ خیره به سنگ قبر بودم که صدایے شنیدم .. منم خیلے دوستت دارم آیـه .. برگشتم .. اما کسے نبود .. مثل دیوونه ها چشم میچرخوندم تا شاید صاحب صدا رو پیدا کنم اما .. کسے نبود ! اما صداش آشنا بود .. صدایے که آرامش بخش زندگیم بود . . اون صدا ، صداۍ مجتبے بود .. خندیدم .. مثل کسے که دیوونه اس . . پس هستے کنارم ، براۍ همیشه .. اما کجایے که هیچ چیز قشنگ‌تر از تماشاۍ تو نیست ..🔐'✨ :) پـایـان  ڪپـے بـھ هـࢪ نحـوۍ ممنـوع و پیگـࢪد قـانونـے داࢪد ❌ پـرش به پـارت اول ↯ http://eitaa.com/dokhtaranzeinabi00/23825 لینـک کانـالمونِ ↯ https://eitaa.com/joinchat/3764518990C8dcd051ac8 • 💚🌿💚🌿💚🌿 •