هدایت شده از تبادلات نسیم دوشنبه پنج شنبه (تایم شب)
راوی گذشته ای تلخ🖤 اتفاق های متفاوت جوانانی👱‍♂ که در تکاپوی جوانی هستند رفیق👫 هایی که دوستیشان به گذشته ای دور برمی گردد و همین دوستان درگیر دعوایی بد می شوند😡🤬 دعوایی که منجر به جدایی دو دوست می شود 💔🖤 قسمتی از رمان:👇👇 کیان: بابا من دختر عمو رو دوست ندارم اون مثل خواهرم می مونه👫 زهرا: خدایا کیان خیلی برام مهم... ایندش از همه چی برام مهم تر🤲🤲🥺 مهراد: با اینکه هوا سرد بود برای من مثل باد بهاری بود🌸😞 کیان: چطور پا بزارم روی دل مهراد❤️🚶‍♀👣 سمانه : من به شما علاقه ای ندارم 💔🖤 مهراد: دیگه نمی خوام تو رو ببینم پاتو از زندگیم بگک بیرون 😡🤬 کیان : مهراد مراقب باش مهررررررررررررادددددد😨😱😨😱😰 مهراد: واییییییییییی نه😱😨😰 کیوان: میدونم با گفتم این حقیقت تخم کینه رو تو سینه هر سه شما می کارم🤭😔 کنجکاو شدی نه خب بیا کانال زیر ادامه رمان بخون زرنگی همه رو می خوای تو بنر بخونی بیا کانال زیر پشیمون نمیشی 👇👇👇👇@farar_az_eshgh_novel