شب جمعه است و دلم هوای روضه دارد هوای زیارت هوای حرم شش گوشه هرچند این روزها و این شب‌ها ، بیروت روضه مجسم است، اما روضه ارباب گودال قتلگاه سید حسن عزیز و زار میزنم در دلم حسینیه‌ای به وسعت همه غم ها و همه عزاهای تاریخ برپاست « تو شیب گودال حسین پیر شدیم...» قلبم مچاله می‌شود صورت زیبای سید از جلو چشمم محو نمی‌شود، خنده‌هایش، متانت و وقارش اما اشک امان نمی‌دهد تصویرش در قاب چشمانم می‌شکند باران اشک نمی‌گذارد یک دل سیر که گودال قتلگاه را ببینم آه یا زینب! تو با چه حالی حسینت را در آن گودال دیدی، جانها فدای غم بی پایان تو یا ام المصائب! سید را در آخرین لحظات تصور میکنم و دیوانه میشوم، تصور لحظه شهادتش، لحظه وصالش، لحظه پروازش، جانم را به لب می رساند صدای حاج منصور در قلبم می پیچد: «قتلگه دریای خون شد ... شمر با خنجر برون شد » خدایا ! چقدر ما از این گودال و از روضه اش، از بغض و غم و غصه و اندوه بی‌پایانش اندوهگینیم و این اندوه را همه عمر به دوش کشیده‌ایم و حالا با گودال قتلگاه سید، دوباره همه داغ های عالم در ما زنده شده و  برمان گرداند به عاشورای ارباب. قلبم صدای حاج قاسم را برای هزارمین بار برایم تکرار می‌کند:« رقص اندر خون خود مردان کنند رقص و  جولان بر سر میدان کنند..» و سید شهید را می‌بینم که در لحظه شهادت در خون خود می‌رقصید و به زمینیان و آسمانیان فخر می‌فروخت حالا اشک آتشی از نفرت در دلم به پا کرده، تمام وجودم پر از بغض است پر از نفرت، پر از کینه. تشنه فریاد «حیدر حیدر» حسین سازور در ظهر عاشورا هستم تا تیغ برگیرم و به جنگ حرامیان بروم یا خونم را به پای خون مقدس سید حسن و آرمان انقلاب اسلامی بریزم، یا جهان را از لوث وجود صهیونیست پاک کنم.