🚦پشت چراغ قرمز خیابان شریعتی ایستاده بودیم...🌱
و منوچهر هم صحبت می کرد.😊
👨🦳کنار
#خیابان یک
#پیرمردی که سرتاپا سفید یکدست پوشیده بود💗
💐در گالری بزرگی گل های رزی به رنگ های مختلف می فروخت🌹
🤨ولی سفیدی پیرمرد نظر من را
#جلب کرده بود و من
#احساس می کردم این مرد از
#آسمان آمده است😇
🙃اصلا حواسم به منوچهر نبود، که یک لحظه حجم سنگین و خیسی روی پاهایم حس کردم.🥰
😳یک آن به خودم آمدم
دیدم منوچهر رد نگاهم را گرفته و
#فکر کرده من به گل ها خیره شدم😌
پیاده شده تا گل ها را برایم بخرد😍😉
😃منوچهر همین طور همه گل ها را با دستش بر می داشت و روی پاهای من می ریخت دو بار چراغ سبز و قرمز شد😧
👀ولی همه در خیابان به ما
#نگاه می کردند و سوت و کف می زدند👏
💞حتی یک نفر خانم که از نظر تیپ
#ظاهری با ما
#متفاوت بود، برگشت و به همسرش گفت:👇
😒می بینی ، بعد بگید بچه
#حزباللهیها #محبت بلد نیستن و به
#همسران شان
#ابراز_محبت نمی کنند...😏
🌿آن روز منوچهر همه
#گل های پیرمرد را خرید و روی پاهای من ریخت😘
و من نمی دانستم چه بگویم و چه کلمه ای
#لایق این محبت است.☺️
💟غیر از اینکه بگویم:
#بینهایت_دوستت_دارم💗💞
#راوے_همسر_شهید_منوچهر_مدق
#شهید_منوچهر_مدق
🔸🔹🔶🔷اَللّٰهُمَ عَجْل لوَلِیِّکَ اَلفَرَج🔷🔶🔹🔸